ویرگول
ورودثبت نام
Freak
Freak
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

روزمره

گربه‌ی بهاری:]
گربه‌ی بهاری:]

چندماهی از وقتی که تصمیم گرفتم اینجا بنویسم می‌گذره و خب هنوز چیز خاصی ننوشتم. یکم بزدلانه بنظر می‌رسه ولی خب ترس از قضاوت؟ چیزیه که همیشه توی تفکراتم، اون گوشه‌ی مغزم هست.
منتهاش الان صرفا برای سلامت روان می‌نویسم تا خونده شدن نوشته هام، و البته نوشته ها محتوای خاص و منسجمی هم ندارن.

سعی دارم خودم رو از گردباد روزمرگی بکشم بیرون. شاید برای همینه که می‌نویسم. دیگه اون شم نویسندگی رو خیلی در خودم نمی‌بینم. اونقدرا هم وقتی براش نمی‌ذارم. چندسال پیش که براش تلاش می‌کردم بهتر و گیراتر می‌نوشتم. با این حال، موجودیت نوشتن و نویسندگی، حتی ناشیانه ترین شکلش هم برای من لذت بخش بنظر می‌آد.

بگذریم، چندروز پیش همسایه های احمد محمود رو خوندم، جالب بود. پر از خرده فرهنگ های جنوبی و ایرانی که قبل از خوندنش با خیلیاشون اشنا نبودم. فرهنگ یک جامعه رو اگر خوب بشناسی و توش کندوکاو کنی می‌تونی به چیزای مهمی برسی. نمی‌گم خوب چون همیشه خوب نیستن. جهان‌بینی آدم های جامعه، که نشات گرفته از محیطه، و محیطی که توی ایجاد فرهنگ نقش بسزایی ایفا می‌کنه. جالبن. خیلی جالب.(بیشتر باید دربارش بخونم. خیلی بیشتر)

درمورد بخش سیاسی‌ش، اطلاعات زیادی نداشتم و اته توی کتاب هم از یه جایی به بعد خالد ارتباطش با بچهای هم‌حزبی‌ش قطع می‌شه و نویسنده زیاد اطلاعاتی از ادامه‌ی ماجرا نداده بود. نمی‌شد بگی کتاب کامل سیاسی‌ئه یا اینکه اصلا نیست. بیشتر تمرکز نویسنده بنظرم روی نشون دادن چگونگی زیستن مردمان اون‌دوره و خرده فرهنگ بوده. البته تلاشش برای توضیح اتحاد جمعی و یک دست بودن هم چیز کمی نیست و نمیشه ازش گذشت. کتاب خوبی بود. ازش یاد گرفتم. خوندنش توی عید یه حال و هوای دیگه داشت. و البته بهار.

بهار همیشه منو در غمگین‌ترین حالتی هم که دارم سرزنده می‌کنه، بعد از افسردگی فصلی‌ای که توی زمستون و پاییز یقمو می‌گیره و ولم نمی‌کنه، فکر می‌کنم توی بهار دوباره به زندگی برمی‌گردم و با کیفیت تر زندگی می‌کنم. یکی از معدود نکات مثبتی که الان می‌تونم توی زندگیم بهش اشاره کنم همین شوق زندگی‌ایه که توی بهار در خودم می‌بینم. درختای خشک برگای جدید درمیارن و شکوفه ها با هر نظر نگاه کردنشون حس طراوتو توی وجودت زنده می‌کنن. بیرون که می‌ری، باد خنک بهاری نوازشت می‌کنه و حس می‌کنی هنوز هم زنده‌ای.

و بعد به این فکر می‌کنم که اره زنده‌ام. ولی هنوز راه کامل زیستن رو پیدا نکردم.

همینجا تمومش می‌کنم. حرف دیگه‌ای ندارم. حداقل برای الان.



نوشتنروزمرگی
نوشته ها و افکارمو اینجا به اشتراک می‌ذارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید