خب داستان اینجوری شروع میشه که خدای یک و خدای دو در حالی که پیژامه پاشونه دارن تخته بازی میکنن و خدای سه داره از بالا با ذره بین به زمین نگاه میکنه.
سه : اوضاع زمین خیل نامناسب شده ها همش میفتن به جون هم به خاطر عددا
دو : به خاطر ما؟
سه : نه عددای حسابی
دو : وا عدد دارن مگه ؟
سه : عه یادت رفت پولم عدده ها ! خودمون دادیم دستشون! خود نسبتو خودمون یادشون دادیم ، یادت رفت ؟ تو یادت بره که دیگه انتظاری ازینا نیست!
دو : بهتر که یادشون نیست بابا صفر و یک مگه چشه که پای منو وسط میکشید؟ (منظورش یک دوم است)
سه : صفر؟ من که بهش اعتقادی ندارم صفرو آدما ساختن واسه کثافت کاریاشون یروز از همین روزاست که صفرشونو ازشون بگیرم! اخه کجا دیدین ی عددی که هیچ عددی نیست بتونه انقد تغییر ایجاد کنه (منظور صفرهای جلوی مبالغ است)
در همین حین یک : بلاخره ما طبیعی هستیم کسی مارو بوجود نیورده (اشاره به اعداد طبیعی که از یک شروع میشوند) ! حسابی کار آدماست (اشاره به اعداد حسابی که از صفر شروع میشوند) واسه همینم هست که هنوزم خیلیا مارو به اون صفرای کوچولو ترجیح میدن!
سه : این فرشته های شانس چه چموش شدن! هزار بار گفتم اینا جنسشون واسه زمین نیستا! اینا زود گول میخورن