
اتو را میگذاری کنار و میز خالی را می بینی؛ صندلی خالی؛ صبحی که کسی پیام نداده. اما به صدای تهیبودن که گوش میدهی، چیزی دیگر پیدا میکنی. امکان انتخابِ دوباره. این انتخابها، همان تمرینهاییاند که آدمها در جمع به سختی انجام میدهند. تمرینِ خوش بودنِ با خود.
وقتی تنها میمانی، یاد میگیری چگونه خودت را سرگرم کنی، چگونه برای خودت نقشه بکشی و چگونه کاری را تا تهش به سرانجام برسانی. قدم زدن یکنفره، موسیقی گوش دادن، آشپزی یا یاد گرفتن یک ساز. همهاش تمرینهاییست که استقلالت را میسازند. و به تنهایی انجام شدنیاند. آدمهایی که این تمرینها را کردهاند میگویند: رفتهرفته «بودن با خود» لذتِ واقعیاش را نشان میدهد.
وقتی مدام منتظر تایید دیگران نباشی، یاد میگیری چه چیزهایی را نگه داری و چه چیزهایی را رها میکنی. این کار عزتنفس را میسازد. و عزتنفس، خودش دیواری است که جلوی خودتخریبی را میگیرد. روانشناسان میگویند بخش بزرگی از ناراحتی و نرس از تنها شدن از ضعفِ مرزگذاری و اعتمادبهنفس پایین میآید. کار کردن روی اینها، خلوت را قابلتحمل و ثمربخش میکند.
در خلوت میتوانی رفتارِ ذهن را تماشا کنی؛ لایهلایهی ترسها و تکرارها را ببینی و تصمیم بگیری که کدام فکر را به جلو راه دهی. آنهایی که تنهایی را پذیرفتهاند میگویند این آگاهی، باعث میشود با دیگران هم بهتر باشی. نه فاصلهگیر، بلکه قابلِاتکا و با همدلیِ واقعیتر.
یک روتینِ کوچک برای خودت بساز: پیادهروی، خواندن، تمرین کوتاه. (تکرار، احساس تسلط میآورد.)
کارهایی را امتحان کن که نیاز به همراه ندارند و در آنها بهتر شو. (مهارت، مغز را از نیاز به تایید بیرونی میرهاند.)
مرز بگذار؛ یاد بگیر نه بگویی؛ و بعد ببین چه چیزهایی خودبهخود حذف میشوند.

اینها توصیههاییاند که از مشاوره و تجربهی افراد کارآزموده بیرون آمده و ثابت شدهاند و کار میکنند.
تنهایی دشوار است، اما اگر آن را به عنوان استاد خود بپذیری، بینش تو را صیقل میدهد. نه صیقلی که از نگاه و آفرین دیگری حاصل میشود، بلکه از جنس خودشناسی. در روشنایی این بینش، درون دیگران را آشکارتر میبینی، حریص تاییدشان نیستی و گامهایت استوارتر میشود. این همان موهبتی است که در متون کهن و کتابها از آن به «خلوتِ آموزنده» یاد میکنند، نه «تنهاییِ نفرینشده».