ویرگول
ورودثبت نام
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذرLet it Happen
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذر
خواندن ۳ دقیقه·۱۱ روز پیش

تقویم روزانه‌ی یک نویسنده‌ی زن

مقدمه‌نویسی:

«تقسیم‌بندی زمان برای نوشتن روزانه، مخصوص یک نویسنده خانم که باید خانه، شوهر، بچه، کار، دانشگاه و خودش را مدیریت کند. زنانه، شیرین، رُک، کمی طنز، الهام‌گرفته از تجربه‌ی نویسنده‌ای که می‌نویسد برای یاروها، برای خانوم چاقه، برای معجزه‌ی خودش.»

تقویم روزانه‌ی یک نویسنده‌ی زن که هم باید دنیا را نجات بدهد و هم یک صفحه نوشته تحویل خودش بدهد.

نویسنده بودن، آن هم برای یک زنِ شاغلِ دانشجو که خانه دارد، شوهر دارد، بچه دارد، و تازه باید وسط همه‌ی این‌ها «به خودشم برسد»، دقیقا شبیه این است که یک نفر ازت بخواهد همزمان کیک بپزی، سوت بزنـی، مقاله‌ی پایان‌نامه بنویسی، کودک را از زیر مبل بیرون بکشی، و بعد همان لحظه یک جمله‌ی درخشان ادبی هم خلق کنی.

ترکیبی از مادری، کارگری، دانشجویی، پیش‌خدمتی، و نویسندگی.

ترکیبی که اگر کسی تجربه‌اش نکرده باشد، فکر می‌کند اغراق می‌کنی.

اما ما می‌دانیم یک زن نویسنده از چه چیزی عبور می‌کند تا «یک پاراگراف» را روی صفحه نگه دارد.

دیروز داشتم زندگی‌نامه‌ی کاترین اپلگیت را می‌خواندم. خانمی که ۱۵۰ کتاب نوشته، ghost writer بوده، با اسم مستعار نوشته، پیش‌خدمت بوده، وسط زندگی گم شده، بعد بالاخره یک روز معجزه‌اش آمده.

به خودم فکر کردم.

به این‌که شاید وسط ظرف‌شستن‌ها و شستن لباس مدرسه‌ی بچه و جمع‌کردن اسباب‌بازی‌ها و رفت‌وآمد دانشگاه و جلسه‌ی کاری، یک‌جایی معجزه‌ی من هم دستش را بلند کند، بگوید:

«بشین. حالا نوبت نوشتن توست.»

اما تجربه می‌گوید معجزه، خودش نمی‌آید.

نویسنده باید برایش جا باز کند؛ ولو یک «ربع‌نویسی» کوتاه.

منطق روزانه‌ی تقسیم‌بندی زمان برای یک زنِ نویسنده این است:

صبح‌ها برای خانه‌داری، کار، دانشگاه، بچه‌ها، همسر، دنیا.

شب‌ها برای خودت.

و وسط این دو، چند جزیره‌ی کوچک زمان که از دل شلوغی‌ها می‌دزدی تا بنویسی.

نه اینکه بنشینی و در سکوت کامل و نور مناسب شمع و یک لیوان قهوه، فصل تازه‌ای آغاز کنی.

نه.

نویسنده‌ی خانم، معمولا جمله‌هایش را وسط آشپزی، مسیر رفت‌وآمد، همان زمان‌هایی که یک نفر دارد صدایت می‌زند «مامان؟»، یادداشت می‌کند.

ما زن‌ها یاد گرفته‌ایم نوشتن را از دل خرده‌ریزهای روز جمع کنیم.

نوشتن‌مان شکل یک اتاق مرتب نیست.

شکل یک کیف دستی‌ست که تهش رسید بقالی هست اما لای همان شلوغی، سه خط فوق‌العاده هم پیدا می‌شود.

اما سختی‌اش فقط تقسیم زمان نیست.

سخت‌ترین بخشش این است که:

وقتی می‌نویسی، برای کی داری می‌نویسی؟

گاهی برای شوهرت که شب قبل خسته خوابید و تو دلت می‌خواست چیزی برایش بنویسی اما فرصت نشد.

گاهی برای کودکی که می‌خواهی روزی تو را بخواند و بفهمد مادرش فقط مادر نبود.

گاهی برای دوست‌ها.

گاهی برای شاگردها.

گاهی برای یاروی فرضی.

و گاهی برای همان «خانوم چاقه»‌ای که هرگز نمی‌بینی اما می‌دانی در یک زمان و مکان نامعلوم، نوشته‌ی تو می‌شود تنها دارایی و لبخند روزش.

من هم گاهی برای او می‌نویسم.

برای خانومی که شاید بین تمام انتخاب‌های سخت زندگی‌اش، نشسته و پنج دقیقه دارد.

و فقط پنج دقیقه‌ی من می‌تواند حالش را بهتر کند.

تقسیم‌بندی زمان برای نوشتن، در نهایت تقسیم‌بندی زمان برای امید است.

نوشتن یعنی آن معجزه‌ای که منتظرش بودی، لازم نیست از آسمان بیفتد.

گاهی خودش را، آرام و بی‌ادعا، وسط همان سی دقیقه‌ای نشان می‌دهد که بین کار و دانشگاه گیر می‌آوری.

چطور؟

صبح‌ها ۱۰ دقیقه.

ظهرها ۵ دقیقه.

عصرها ۱۵ دقیقه.

شب‌ها نیم ساعت.

و هر وقت لازم شد، همان وسطِ شست‌وشوی ظرف، یک جمله را سریع یادداشت کن.

نوشتن، در نهایت قرار است لذت باشد، نه پروژه‌بگیری.

قرار است جایزه‌ی پنهانِ روزت باشد.

آن اشاره‌ای که فقط تو و یاروی مخاطبش می‌فهمید.

آن پیوند پنهانی که نشان می‌دهد هنوز زنده‌ای، هنوز فکر می‌کنی، هنوز کیفیت می‌سازی.

و اگر روزی خواستی مستقل بنویسی، برای خودت پلتفرم بزنی، دونیت بگیری، از دنیا کمک قبول کنی، هیچ اشکالی ندارد.

این کمکی نیک در باب میراث فرهنگی است.

این هزینه‌ی قهوه‌ای‌ست که خوانندگانی که تو را دوست دارند، با اشتیاق برایت می‌خرند تا تو زمان بیشتری برای نوشتن داشته باشی.

این یعنی کیفیت محتوا، زمان و انرژی می‌خواهد و کسی که می‌خواهد بیشتر بخواند، حق دارد سهمی داشته باشد.

تقسیم‌بندی زمان برای نوشتن یعنی قبول کنی لذت نوشتن، مثل معجزه، در زمان‌های کوتاه هم اتفاق می‌افتد.

و اگر تو بنویسی، حتی نیم‌صفحه، نامه‌ی هاگوارتز تو دیر یا زود می‌رسد.

میراث فرهنگیزننوشتنیادداشت روزانه
۲
۱
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذر
Let it Happen
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید