ویرگول
ورودثبت نام
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذرتا کمان آبان هنوز کشیده است درباره‌ی هر چیزی که الهام‌بخشه گپ بزنیم؟
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذر
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ساعت پیش

دروازه‌ای به هزاران منِ ممکن|اطلس مخفی ادبیات نوجوان

می‌توانی قفسه را فقط با نگاهت لمس کنی؟ آن بوی شیرین و خاک‌خورده‌ی کاغذ، صدای خش‌خش جلدهایی که از سال‌ها خیال عبور کرده‌اند، و آن انتظار مرموزی که در هوا موج می‌زند. یک نفس عمیق بکش و دستت را جلو ببر. هر کتاب، دری است که با یک اشاره باز می‌شود و تو را در آبشار بی‌پایانی از احتمال‌ها، انتخاب‌ها و جادو رها می‌کند.

این، قلمرو داستان‌های نوجوان است؛ سرزمینی بی‌نقشه، بی‌پروا و سرشار از زندگی. جایی که خیال، نه زینت، بلکه قانون است. جایی که هر ایده‌ای—even if impossible—می‌تواند نفس بکشد، رشد کند و جهان را دگرگون کند.

تصور کن وارد شهری شوید که در آن، یک نوجوان به جای کارآموز عزرائیل، با فهرستی از ارواح برای تسلیم کردن دست و پنجه نرم می‌کند؛ نه با یک داس بزرگ، بلکه با یک دفترچه یادداشت و ذهنی آشفته، با قلبی پر از سوال های بزرگ درباره‌ی بودن و نبودن. یا شاید ترجیح می‌دهی همراه دختر یا پسری شوی که می‌توانند با گربه‌ها صحبت کنند، نه فقط  با صدای میو ‌میو، بلکه‌ گفت‌وگوهای کاملی درباره‌ی رازهای پشت‌بام‌ها و توطئه‌هایی که ممکن است جهان را نجات دهد.‌ در گوشه‌ای تاریک، صندوقچه‌ای خاک‌آلود پیدا می‌شود. نه طلا در خود دارد نه جواهر، بلکه نقشه‌ای به یک بعد دیگر است، بعدی که در آن، خاطرات اجدادی به صورت موجوداتی زنده پرسه می‌زنند و تو باید گذشته را برای نجات آینده سامان دهی.

بزرگسالی حتی کتاب‌هایش هم مسخره‌اند.

به بیمارستان متروکی فکر کن در حاشیه‌ی شهر؛ جایی که گروهی نوجوان—هرکدام زخمی از جهان واقعی—شب‌ها به دنبال روح دانشمندی گمشده می‌روند تا شاید درمانی برای خواهر کوچکشان بیابند.

یا خودت را در آکادمی جادویی تصور کن که در قلب زمین، زیر یک کتابفروشی قدیمی پنهان شده؛ جایی که درس‌ها نه درباره‌ی طلسم‌های متروک، بلکه درباره نیروی بی‌مهار کلمات است.

در این سرزمین‌ها، حتی نام‌ها نیز چون طلسم می‌درخشند:

«پری‌های فضایی ناکجاآباد»، «ساعت‌ساز خیابان فراموش‌شده»، «صدای اقیانوس در بطری»، «سینمای سحرگاهان».

هر عنوان، پنجره‌ای است به حقیقتی موازی. موضوع‌ها از تاریک‌ترین ترس‌ها تا روشن‌ترین امیدها گسترده‌اند: دوستی‌هایی که جهان را نجات می‌دهند، عشق‌های نخستین میان آشوب، هیولاهایی که در واقع شکل‌هایی از اضطراب‌اند، و سفرهایی در زمان که نه برای تغییر تاریخ، بلکه برای درک ریشه‌های خود آدمی است.

این صفحات فقط فانتزی نیستند؛ آینه‌هایی جادویی‌اند.

آیینه‌هایی که می‌پرسند:

چرا دیروز خورشید جای غروب سقوط کرد؟

جدی کتاب‌های نوجوان کِی این‌قدر جالب بودند؟

آیا می‌توانم راهی تازه بسازم؟

آنها به دل تاریکی می‌روند، اما همیشه جرقه‌ای از شوخی، نور، یا شگفتی را در مشت نگه می‌دارند. قهرمان‌شان ممکن است با شمشیر بجنگد، اما گاهی یک دوستی ناگهانی یا یک جمله‌ی درست، بزرگ‌ترین پیروزی را رقم می‌زند.

و بله، از نگاه بزرگسالان این دنیاها «احساسی» یا «غیرواقعی» به نظر می‌رسند. اما این بزرگ‌ترین مزیت‌شان است. آنها از چهارچوب‌های خشک واقعیت عبور می‌کنند تا حقیقتی عمیق‌تر را نشان دهند: درد رشد کردن، لذت کشف، و شکوه تصور کردن جهانی که هنوز وجود ندارد.

پس وقتی دوباره به یک قفسه نگاه می‌کنی، فقط جلدها را نبین. گرداب نور و سایه را ببین، دعوت‌نامه‌های پنهان برای پرواز را حس کن.

کتاب نوجوان فقط یک ژانر نیست؛ یک حالتِ بودن است.

حالتِ سیال شدن، دگرگون شدن، و زنده بودن در جهانی که با ورق زدن یک صفحه، می‌تواند تبر باشد برای دریای یخ‌زده‌ی درونت.

کافی است دستت را دراز کنی، صفحه اول را باز کنی… و رها شوی.

سفر شروع شده است.

نوجوانادبیاتقصهخیال پردازیمعرفی کتاب
۰
۰
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذر
تا کمان آبان هنوز کشیده است درباره‌ی هر چیزی که الهام‌بخشه گپ بزنیم؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید