ویرگول
ورودثبت نام
LURMALI.AI
LURMALI.AILurmali – a global, innovative horror style, created by lurmali.
LURMALI.AI
LURMALI.AI
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

🎭 صدای قدم‌ها از پشت ماسک(آخرین نفس در کوچه های هالووین)

(قسمت دوم –ماسکی که در کوچه جا ماند )

اگر قسمت اول ماسکی که در کوچه جا ماند را نخوانده‌ای، از [اینجا بخوان](https://vrgl.ir/p7SfY). 👇

---------------------------------------------------------------------------------------------------

🎃قسمت دوم

باران بند آمده بود، اما هوا هنوز سنگین و خیس بود.
کلید را در قفل چرخاندم. در خانه، صدای ناله‌ای از ته ذهنم پیچید—نه واقعی، یا شاید واقعی بود؟
خانه متروکه بود. دیوارها نمناک و سرد. بوی کپک و آهن خشک همه جا را پر کرده بود.
قدم اولم روی کف خیس خورد، صدای تق‌تقش در سکوت بزرگ خانه پژواک شد.

به سالن رسیدم. همه چیز بی‌حرکت بود. اما چیزی حس می‌کردم… چیزی که من را می‌دید.
نور چراغ خیابان از پنجره‌ها می‌افتاد، لکه‌های زرد روی کف.
و آن دایره‌ی سفید روی زمین… ماسک؟

تَق… تَق…
قدم‌ها؟ نه، من کسی نبودم که حرکت می‌کرد.
سایه‌ای باریک و کوچک، پشت یکی از ستون‌ها، درست جایی که نور نمی‌رسید، کشیده شد.
نفس‌ام گرفت. دستانم سرد شدند. قلبم از سینه بالا می‌رفت.

نزدیک‌تر شدم. ماسک روی زمین بود، لبخند خشن و لکه‌ای خون خشک روی گوشه دهانش.
انگشتانم لرزید، آن را برداشتم. سنگین بود، اما انگار چیزی درونش زندگی می‌کرد.
صدای وزوز خفیفی از زیر ماسک آمد، شبیه نفس کشیدن موجودی که نه زنده بود، نه مرده.

چرخیدم. هیچ‌کس نبود. اما سایه‌ای کوتاه از کنار دیوار گذشت، مثل قامت یک کودک.
تَق… تَق…
هر قدمش با قلبم هماهنگ بود.
نفس نمی‌آمد. پاهایم خشک شده بودند، انگار زمین می‌خواست من را نگه دارد.

به سمت آشپزخانه رفتم. سینک پر از لکه‌های خشک و بخار.
ماسک را روی میز گذاشتم، اما انعکاسش در شیشه پنجره… چشم‌ها باز بودند. زنده و خندان.
نفس‌ام بالا نمی‌آمد. دست‌هایم را روی ماسک گذاشتم. وزوز خفه‌ای از زیر پلاستیک پیچید، مثل چیزی که از بین دنیاها نفس می‌کشد.

تَق… تَق… نزدیک‌تر شد. پشت سرم.
گردن‌ام را چرخاندم. چیزی نبود. اما وقتی دوباره به پنجره نگاه کردم… سایه‌ای در انعکاس حرکت کرد، بلند شد، خم شد، لبخند زد.
دست‌هایم یخ زده بودند. قلبم نمی‌خواست بایستد.

ناگهان ماسک دوم روی میز زنده شد. لبخندش بازتر شد، بیش از حد واقعی، و صدای خنده‌ای خفه از آن بیرون خزید، شبیه فریاد روح در خانه‌ای متروکه.
نفس‌ام قطع شد. پوست صورتم داغ شد، تاول زد. خون از لبه‌های ماسک چکه کرد.

خانه به لرزه افتاد. پرده‌ها تکان خوردند. سایه‌ها… کوتاه، باریک، مثل کودکان بی‌چهره، از گوشه‌های تاریک خم شدند.
هر بار که حرکت می‌کردند، ماسک روی زمین خود به خود حرکت می‌کرد، انگار چیزی نامرئی آن را هدایت می‌کرد.

چشم‌هایم را بستم. صدای خنده در گوشم پیچید.
وقتی باز کردم، خودم را دیدم—با ماسک روی صورت، و سایه‌ای پشت سرم، قامتش شبیه کودکی که هرگز وجود نداشته.
قلبم ترکید. پاهایم از حرکت بازماندند.
ماسک دوم دستش را بالا آورد… و گفت، صدای خفه و آرام:
«یکی از ما شدی…»

صبح روز بعد، مأموران از تماس همسایه مطلع شدند. خانه خالی بود.
کف زمین خیس. ماسکی سفید روی میز. لبخندش کشیده، لکه خون خشک روی گوشه دهان.
اما در شیشه کنار مبل، انعکاس ماسک باز بود.
چشمانش زنده بودند.
و سایه‌ای کوتاه از کنار آن گذشت—قد یک کودک.

هر بار که باران می‌بارد، در همان کوچه بی‌نام، صدای خنده و نفس کشیدن چیزی فراطبیعی شنیده می‌شود.
اگر خیلی گوش دهی، صدای آرامی در باد می‌شنوی:
«یکی از ما شدی…»

💀 اگر این بار ماسک را دیدی، نگاه نکن….


قسمت اول – نفرین ماسک
https://vrgl.ir/p7SfY

قسمت دوم – نفرین ماسک https://vrgl.ir/UMc66

قسمت اخر _نفرین ماسکhttps://vrgl.ir/4lLKG

ماسکترسوحشتداستان
۱۷
۶
LURMALI.AI
LURMALI.AI
Lurmali – a global, innovative horror style, created by lurmali.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید