دیروز روزنوشتی ننگاشتیم، وقعی ننهادید و نوشتار ما مقبول پسند واقع نیوفتاد و دلتنگمان گشتید و با زبان بیزبانی به ما فهماندید دلواپس احوالمان هستید و جویای حال و روزمان. قربانم بروید که آنقدر رعایای سر به راهی گشتهاید و اینگونه مموشوار ابراز خاکساری میکنید.
القصه دیروز پس از آنکه فتن و فجور سلیمان و اوباش فرو خفت (که نتایجش را بعدا در نوشتاری دیگر خواهم فرمود) رایانه بر میز بگذاشته در کوچه باغهای ویرگول به گلگشت پرداختیم. با مطلبی روبرو گشتیم در باب افول وبلاگ نویسی؛ دلمان خون شد. در عصری به سر میبریم که رعایا مفتخور گشته اند و توقع دارند میوه در گِل فرو برده فردا روزش درختی تنومند از آنجا سر به فلک کشد. همین رویه را در استفاده از شبکه جهانی اطلاعات (اینترنت) نیز از خود بروز داده، بیشتر در پی تماشای تصاویر سی ثانیهای اینستوغرام و جیکهای ۱۴۰ حرفی جیکستان (توییتر) و پستهای سهتا صد تومانی تلگرام هستند. البته توهین به فعالان در آن شبکات نباشد (اگر هم بود به اسفل السافلین. گفتیم نباشد حالا انتظار ندارید پاپوشتان را واکس بزنیم پدر سوختهها)، این حضرتی که من باشم در تمامی شبکات اجتماعی، فرهنگی، هنری نه یکی، نه دو تا بلکم سه چهار پنج حساب کاربری دارم که البته خاک میخورند ولاکن در هر برهه حساس تاریخی (قدرت خدای را عز و جل، همیشه هم که در مملکت ما "این برهه حساس از تاریخ است") از همان منابر و تریبونها اقدام به روشنگری اذهان عمومی همینمودم. به هر حال چاره کار این سادهخواهیها از دید ما شلاق است. باید این جماعت اسمارت فون به دست تلگرامزی را گرفته با تفنگ حسن موسی پِی کرد و فشنگ در ماتحتشان خالی نمود تا به راه راست هدایت شوند. اگر این شیوه جوابگو نبود همیشه میتوان از فلک و تعلیمی استفاده نمود. چنان کف دستها و پاهاشان را چوب بزنیم که دیگر نتوانند از منزل به در شوند و تلفن به دست بگرفته خویشاَندازی در اینستوغرام از خویش در کنند، لاجرم به بلاگستان زبان شیرین پارسی روی بیاورند.
ولاکن صد افسوس که این دوست ویرگولی ما نظری متفاوت داشت در باب علل دوری رعایا از بلاگستان (که البته مذاق ما را مخالفت خوش نمیآید ولاکن چون هنوز نور دانش ما بر دلش نتابیده بر او میبخشاییم).
برای مطالعه نبشتار این دوست ویرگولی عزیز به اینجا بروید.
مقالهای هم در مطبعهی وزین گاردین در اینجا منتشر گردیده که مطالعهاش خالی از لطف نیست. بلکه مغز شماست که خالیست.
پریشب این لاکپشت خانم به ما رسالهای فرستاد، ابراز مودت و دوستی و علاقه بسیار فرمود. شانس نداریم، هر چه تفلون سرد مزاج نچسب لاک پشت طور است ابراز مودت مینماید. ما خودمان مهره سوخته دور و برمان کم است، از هر طرف هم مهره سوخته جدید سرازیر میشود به سویمان. هر چه داف بازنشسته و افسرده و مهره سوخته است مثل مهره سوخته ربا جمع کردهایم دور خودمان. من نمیدانم اینها در زمان تجردشان و ایام شباب کجا بودند؟ و چطور وجود بیوجود و مثال ما را درک نکردند؟ هرچه فکر کردیم به پاسخی جز این نرسیدیم که شاید در زمان جوانی میترسیدند به ما نزدیک شده بر اثر بیتجربگی اسیر تشعشعات نورانی ذات اعلای ما گردند، این بود که دوری میجستند ولاکن چون ترشیده و یا متاهل و سوخته بشدندی هیچ دوری ما را تاب ندارند و به دورمان حلقه بزدند. همانا ما به نیکویی میدانیم که بسیاری بر ما کراش داشتندی ولاکن خود را در شان ذات اقدس ما ندیدی، بر زبان همی نیاورند. خوب هم میکنند. من متعلق به همه هستم. موظفم از تشعشعات نورانی فکر منور و چشمه خردم به همه نفوس موجود فی الآفاق بنوشانم. روا نیست خود را اسیر یک تن کرده، خلق الله را تشنه بگذارم. به هر حال این تعهد ما به یگانگی و علاقه مان به خلق الله دردسری شده است. خدابیامرز عیسای ناصری نیز چنین بود و آخر بر دارش کشیدند. ما که به حق آگاهیم که نهایتا شما نیز ما را همچون یهودای اسخریوطی به دیناری چند بفروخته مصلوبمان بر دارمان میکنید. بس که بی عقل و هوش و بی ذوق و سلیقهاید توله خرسهای نادان. چشم ندارید ببینید یکی اینقدر دانا و هوشمند و زیبا و مجموعه خوبیهاست، همه اش به ما و یارانمان بخل و حسد ورزیده، همچو رعایای ممالک هندوستان که به قطار سنگ میزنند برایمان دردسر میآفرینید. کاش لال از دنیا بروید و مارا نفروشید. همه اش تقصیر این لیبرالهای خودفروخته و حامیان اقتصاد آزاد است که شما را آزاد کردند و راه و رسم خرید و فروش به شما بیاموختند و نمیگذارند تیر در ماتحتتان در کنیم که از لاریجان تا پلور را پیاده بدوید از درد. اوف بر شما حسودان و عنودان.
نقلست که درویشی در آن میان ازو پرسید که عشق چیست گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند یعنی عشق اینست. (بر دار کردن منصور حلاج، نقل از تذکره الاولیا عطار نیشابوری)
القصه گویند در روزگاران کهن که تذکرهستان مجازی نبود و بلاگ و ویرگولی، شیخنا عطار نیشابوری احوال اولیای زمانه را در رسالهای نگاشت تذکره الاولیا. همچو ما که از اولیای زمانه هستیم و وصف حالمان بدین ویرگولستان مینگاریم. نیک است حال که با احوال ما آشنا میگردید آن نیز بخوانید تا بدانید این سلسله بزرگان که ما نو ترینشان هستیم چه ریشهای در تاریخ دارد و چه احوالی بدیشان گذشت.
تذکره الولیا را به صورت آنلاین از وبسایت وزین گنجور در اینجا بخوانید.
یا به صورت رایگان از فروشگاه کتاب فیدیبو دریافت کنید.
حالا که پاییز گشته و کشت دوم برنج را هم این رعایا درو نمودهاند مصمم بگشتیم که با تهیه برنامههای مفرح به ترویج فرهنگ والای ارباب و رعیتی پرداخته، مردمان اقصی نقاط گیتی را با لذایذ زیستن تحت ظل شلاق آشنا کنیم. در همین راستا قصد داریم برنامهای شبیه استیج با فرهنگ بومی خودمان ساخته و پرداخته، از برای پخش در شبکهی خانگی به یوتیوب آپلود کنیم. اسمش را هم بگذاریم "لِتکا". شاید ساپل گردید که لتکا چیست؟ بلی، لتکا در زبان بومی ما یعنی "باغ میوه". فلذا در راستای ترویج فرهنگ بندگی قصد داریم عدهای را ببریم در باغمان، داوطلب شده مقابل دوربین خر حمالی کنند. پس آنان که بیشتر بیگاری نموده و کمتر غر بزدند را انتخاب کرده دوباره در میان این منتخبین رقابتی مکرر برگزار نماییم. مثلا یک روز بیل بر یدشان بنهیم و امر نماییم نفری دو جریب زمین بیل بزنند. روزی دیگر روانهشان بالای درخت پرتقال چیده و جعبه بزنند. یک روز مسابقه رانندگی با نیسان آبی برگزار کنیم و بینندگان نیز از طریق بخش نظرات بدیشن رای دهند. هر هفته کسی که کمترین رای را آورد را بیندازیم وسط گود تا بقیه خوب چوب بزنندش و ما نیز تشویقشان کنیم. بعد که آنقدر خورد که خون پاچید بیرون اَگلی (سگ بنده است که به نصف این بندگان شرف دارد؛ بدبختهای بی ارزش پرتقال دزد ابله گاو سوار) را صدا بزنیم بیاید دنبالش کند و بقیه را نیز به جرم کتک زدن آن یک نفر خودمان شلاق بزنیم. بعد همینطور شلاق خورده بفرستیمشان مرحله بعد و مثلا یک هکتار شالیزار را وِجین کنند و به همین سیاق الی آخر. اطمینانی سخت دارم که از این برنامه بسی مشعوف و مسرور خواهید گشت. اتفاقا برای ترویج فرهنگ ارباب و رعیتی و ارزشهای فئودال بسیار مفید است و شما را بدان جلب مینماید. مع الاسف جملگی رسانههای عالم در تسخیر این به اصطلاح آزادیخواهان قراردارد ولاکن کسی نیست بگوید این آزادی که وعدهاش میدهند آزادی جعلیست و خلق الله در زندان شیشهای مصرف گرایی اسیر گشتهاند. باید با تولید چنین برنامه هایی به کار و خر حمالی تشویقتان نموده، بهرهوری این جماعت تن لش مفتخور بیسواد بیخود گند نسب را بالا ببریم و از طریق کار و تنبیه افکار و بخارات فاسد آزادی و برادری و برابری را از دماغشان خارج نماییم.
پینوشت ۱: منتظر پیامهای موافق شما در برقراری نظم طبیعی جهان و بازگشت یوغ بندگی بر گردنتان هستیم. اگر هم موافق نبودید به جهنم. این رای جمع کردنها و اینها مال خود شماست و آن ترامپتان که گولتان زد خوب سرتان شیره مالید و حالا به حول و قوه الهی جهانی به زیرش زاییده اند. دستش درد نکند که ناخودآگاه دارد فوج فوج شما را از این دیموقراضهی دروغین پشیمان کرده، به سمت ما و اهداف والای فئودال مآبانه مان سوق میدهد.
پینوشت ۲: اثر نقاشی بالا متعلق به ایلیا رپین، تصویرگر برجسته روس است و "کرجیکشان ولگا" نام دارد.
اطلاعات بیشتر را از اینجا در صفحهی ویکیپدیای آن مطالعه کنید.