ویرگول
ورودثبت نام
LOV_in
LOV_in
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

هیچ‌چیز برای از دست‌دادن داریم؟!

عکسی به‌جامانده از شبی بی‌نظیر.
عکسی به‌جامانده از شبی بی‌نظیر.

امشب دلم نمی‌خواد با کسی حرف بزنم، زل می‌زنم به سقف و فکر می‌کنم چرا، دارم مدام و مدام و مدام رها می‌شم. ابوالفضل بهم گفتم بهشون اجازه‌ی اینکارو می‌دم. راست می‌گه، کی بدش میاد محبت ببینه، رها کنه، بتونه برگرده و باز محبت ببینه.

سوگ نیست، درماندگیه، فردین نیست بهم بگه. خودم می‌فهمم اما.

من تنهاام. نه چون انتخاب می‌کنم تنها باشم، نه، چون می‌ترسم تنها بمونم. و این وحشت اضطراب میاره و اصرار، ادم‌ها از اصرار متنفرن حتی اگر قایم بشه زیر لایه لایه حمایت. می‌تونم به هزار نفر پیام بدم و براشون بنویسم از حالم اما. راستش از تکیه کردن خسته شدم. دوست‌دارم امشب، رنجمو بغل کنم، خودم رو هم و ببینم چی شد که به اینجا رسیدم.

من می‌دونم آدم دوست‌داشتنیی نیستم اما، می‌دونم آدم دوست‌نداشتنیی هم نیستم. فقط گیر تله‌های روانیی افتادم که حل کردنشون زمان‌بره. زندگی سخته و باور اینکه باید ادامه داد سخت‌تر اما، هستم، فعلا. لااقل قصد دارم بودنم با شادی باشه، بعد از نوزده و اندی ۳۶۵ روز، این قصد بالاخره به سراغم اومد. تشویقم کن، نشسته‌ام. برنامه‌ریزی کردم. از عقایدم دفاع کردم، رمان تینیجری خوندم، نمایشنامه‌ی ماکیاولی رو دانلود کردم. و نوشتم، نوشتم، نوشتم.

بهم افتخار کن، امشب، فوتبال اسپانیا رو دیدم، کارهام رو انجام دادم و علیرغم تموم رهاشدن ها و حس بدی که همه بهم دادن. هنوز خودم رو دوست‌دارم.

بهم افتخار کن. اولین پست اینجا رو نوشتم.

آدممحبّت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید