ویرگول
ورودثبت نام
M. Sadra
M. Sadra
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

دوربین مخفی یا تلنگر؛ در باب مرگ

مرگ پشت سر شماست.


مردی برای خرید به سوپرمارکت می‌رود. تصاویر نشان از دهه 90 میلادی می‌دهد. در حال پرداخت صورت حساب است. کراوات دارد. شاید کتش را در ماشین بنز مدل همان سالها گذاشته است. نمی‌خواهد دست خالی به خانه برود. صبح که به محل کارش می‌رفته، دختر 3 ساله‌اش از او خواسته وقتی به خانه می‌آید برایش شکلات بخرد. خرید های دیگری هم دارد. همسرش برای او لیست خریدی نوشته است.
زندگی معمولی‌‌ای دارد. تیپ معمولی‌‌ای دارد. کراوات معمولی‌ای دارد. حتی عینکش هم معمولی است. و آن نگاهی که از بالای عینک به خانم صندوق دار می‌کند. انگار قیمت محصولات را نشنیده و برای اینکه بشنود از بالای عینک نگاه می‌کند. مثل زمان کرونا که وقتی صدایی را نمیشنیدیم، ماسکمان را پایین می‌دادیم.
دوربین مخفی است. اما شوخی نیست. پشت سر خانم صندوق‌دار، تلوزیونی قرار گرفته است. تصاویر آن را دوربین مدار بسته فروشگاه تامین می‌کند. دوربین رو به فردی‌ست که جلوی صندوق ایستاده. آن فرد، آن مرد جوان است. او خود را در تلوزیون می‌بیند.
خانم صندوق دار، کاری را که به او محول شده را شروع می‌کند. دکمه‌ای را می‌زند. پیرمرد کشاورزی که هماهنگ شده است، سرجایش می‌ایستد. سیستم کامپیوتر او را در تلوزیون، عزرائیل نشان می‌دهد. عزرائیل در تصوّر اروپاییان و غربیان، فردی‌ست که لباس مشکی‌ای به تن دارد. با داسی که هم‌قد اوست. و کمی، یا شاید هم بیشتر از کمی، ترسناک است.
مرد جوان، با آن کراوات و عینکش، تلوزیون را می‌بیند. دقت می‌کند. پشت سر خود، عزرائیل را می‌بیند. در جهان واقع برمی‌گردد. جز پیرمرد کشاورز کسی نیست. کشاورز به او چشمک میزند. دوباره تلوزیون را می‌بیند. عزرائیل را می‌بیند. نمی‌دانم حالت چهره‌اش را با چه کلمه‌ای بنویسم. تعجب، تأسف، ترس. شاید هم به همسر و دختر سه ساله‌اش فکر می‌کند. شاید به آرزوهایش فکر می‌کند. شاید به آیندهٔ خانواده‌اش فکر می‌کند.همه این شایدها در کسری از ثانیه اتفاق می‌افتد. چهره‌اش پر است از احساسات. دایره واژگانم، کفاف انتقال آن تصویر را به عالم زبان نمی‌دهد. فقط میدانم آن مرد جوان، با آن کراوات و عینکش، در کسری از ثانیه، هزاران شاید را از سر گذراند.
نمی‌دانم بعد از این اتفاق، آن خانوم صندوق دار یا آن مرد کشاورز به او گفتند دوربین مخفی بود یا نه. نمی‌دانم وقتی مرد جوان ،هنگامی که فهمید، چه حسی داشت. باقی‌اش را نشان ندادند. موسیقی، تاثیری غم‌انگیز به مخاطب می‌دهد. همه چیز برای اشک مخاطب، و دگرگونی حال او فراهم است.
.
نفسی که آخر می‌کشد.
" هوف... چه بد تموم شد."



کلیپ مربوط:

https://uupload.ir/view/vid_20230611_221256_237_y5mm.mp4/






دوربینمرد جوانداستانمرگدوربین مخفی
زاده تهران ، محصل رشته فلسفه و کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید