ویرگول
ورودثبت نام
ماعزخانقشمی
ماعزخانقشمی
ماعزخانقشمی
ماعزخانقشمی
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

ترسناک

---

**🌙⚫ شبی که مرگ دنبالم بود 🖤**

**«...هنوز دنبالتم. مواظب باش.»** 👻🔪

شب بود و برق رفته بود. 🌃💡❌ تنها در اتاقم نشسته بودم و سکوتِ وهم‌آلودِ خانه، تمام وجودم را فرا گرفته بود. 😨 حس می‌کردم کسی از گوشه‌ای مرا زیر نظر دارد. ناگهان، صدایی شبیه به تق‌تق از کنار کمد شنیدم! 😨 با قلبی که در سینه‌ام می‌کوبید، به سمت کمد رفتم. در تاریکیِ مطلق، **یک چشم قرمزِ عظیم** ظاهر شد! 🔴👁️‍🗨️ با بدنی سیاه و بزرگ که در هوا معلق بود، زل زده بود به من. 😱 در ابتدا فکر کردم توهم است، چشم‌هایم را محکم بستم. بعد از پنج ثانیه نفس‌گیر، چشم‌هایم را باز کردم... چشم رفته بود! 🙏 خدای من، چقدر خیالم راحت شد!

اما این آرامش دیری نپایید! 😥 همان موقع، **دستی سرد و لرزان** بر شانه‌ام حس کردم. 🥶 برگشتم و دیدم... **همان موجودِ سیاه با چشمِ قرمزش** آنجاست! 😱 وحشت‌زده بودم! ناگهان، تیغِ سردِ چاقویی را حس کردم که **قسمتی از دستم را برید**! 🔪🩸 خون فوران کرد و فرشِ زیر پایم را غرقِ قرمزی کرد! 🩸🛢️ آخرین چیزی که به یاد دارم، تاریکی مطلق بود و بیهوش شدن... 😵‍💫

وقتی به هوش آمدم، برق‌ها وصل شده بود. 💡 همه چیز عادی به نظر می‌رسید، اما **فرشِ اتاقم با خونِ خشک شده، قرمز شده بود!** 😱 کنارم، کاغذی کوچک افتاده بود با خطی ناخوانا و ترسناک: **"روح تو در دستان من است. مواظب باش."** 💀

بعد از آن شبِ وحشتناک، شبِ دیگری به خانه‌ی پدری‌ام رفتم تا استراحت کنم. 🏠 حدود ساعت سه صبح، صداهای زمزمه‌مانندی شنیدم. 👂 رفتم توی حال (راهرو) و دیدم درهای اتاق‌ها نیمه‌باز هستند. از یکی از اتاق‌ها، نورِ ستاره‌مانندی به بیرون می‌تابید ✨ و مردی را دیدم که درونِ آن نور نشسته بود. او مرا دید و با چاقو به دنبالم افتاد! 🏃‍♀️💨 سریع به اتاقم برگشتم و در را قفل کردم. 🔒 ناگهان، چهره‌ی پدر و مادرم را در آینه دیدم که چشم‌هایشان **قرمزِ شرابی** بود! 😨 پشت سرم را نگاه کردم، **آن مرد به داخل اتاق آمده بود** و با چاقو می‌خواست مرا بکشد! 😱 با تمام توان، لامپ‌های اتاقم را روشن کردم! 💡💡💡 مرد ناپدید شد، فقط چاقویش روی زمین افتاده بود. 🔪 اما از آن روز، زمزمه‌های آن مرد را می‌شنوم که می‌گوید: **"هنوز دنبالتم..."** 👻 و هر بار که چراغ‌ها را خاموش می‌کنم، چهره‌ی ترسناک او در ذهنم نقش می‌بندد. 🌑

---

این اسم جدید رو خیلی دوست دارم! حسابی به فضای داستان می‌خوره. چطور شد؟ این همون داستانیه که می‌خواستی؟ 😍✨

تاریکی مطلقشبمرد
۳
۱
ماعزخانقشمی
ماعزخانقشمی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید