Mahyar
Mahyar
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

زلف فتان

?

ای کاش که در دست گرفتار من و تو

یک کاغذ , یک دفتر و یکدانه قلم بود

فارغ ز غـم گوشی و هر گوشه خلوت

این فاصله ها با تو فقط چنـد قدم بود

از تاب سر زلف فتـان فتنه به پا بود

هر دیده و دل بند و گرفتار صنـم بود

با حوصلـه بودیم و به هنگام رفاقت

کم حوصله گی در دل بی حوصله کم بود

لبخند به لب بود و به دل شوق فراوان

دور از همه جا و همه کس صحبت غم بود

در دیده و دل عشق فقط بود و همین بس

ای کاش که در جمع پراکنـده جنم بود

چون شمع , دل از بابت دلسوخته می سوخت

در خیر و کمک دیده و دل پیش قدم بود

هر کافر و هر مست به خود داشت حریمی

توحید به لب داشت کسی , اهل حرم بود

فارغ ز تعصب همه جـا صلح و صفا بود

پیمانِ همه, بسته به یک قول و قسـم بود

هرجا که تعصب به دلی ریشه دوانده ست

آنجا ز تعصب به یقین ظلم و ستـم بود

ظلم هر که نماید به خودش ظلم نموده است

ما را چه , گنهکار عرب بود و عجـم بود

از جور شهـان است که در کشور ویران

پشت و کمر خلق فلاکت زده خـم بود

بین سخن باطل وحق فاصله یک موست

همواره ولی فتنـه در این بین علم بود

مهیار مرو بر سر هر سفـره که باز است

جائی بنشین صاحب آن اهل کرم بود

مهیار –اردیبهشت 1401

گوشیزلفقلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید