وقتی دکتر تشخیص دوقطبی میداد،بهم گفت؛ازین به بعد فکر کن مبتلا به بیماری دیابت یا فشار خون شدی و باید همیشه داروهات رو دقیقا راس تایم مصرف کنی.
گفت:باید خوابت منظم بشه یک شب نخوابیدن برابری میکنه با ورود به یک دوره ی جدید از بیماری!
با ترس و تعجب پرسیدم یعنی حتی یک شب؟
تاکید موکد که بله حتی یک شب هم نباید این اتفاق بیفته چون تورو وارد دوره ی بعدی میکنه.میگفت باید وعده های غذاییت ازین به بعد منظم و سر تایم باشه و نباید بهم بخوره رژیم غذاییت.اگه ورزش نمیکنی یکدفعه نباید ورزش رو شدید شروع کنی با هفته ای دو سه جلسه شروع کن.
اگه ورزش میکنی،یکدفعه تمومش نکن و اروم اروم بذارش کنار.
هرچیزی که توی روتینت داری باید رعایت کنی خصوصا زمان انجامشون خیلی مهمه باید سر زمان خودش روتین روزانت رو انجام بدی.
گفت ازین به بعد نوشیدنی الکلی و هرنوع ماده مخدر ممنوع!حتی یکبار استفاده حتی استفاده ی خیلی کم عوارض وحشتناکی میتونه داشته باشه.
بهم گفت هر سبک زندگی ای ازین به بعد داشتی رو فراموش کن و ازین به بعد یه سبک زندگی سالم بساز و سعی کن روتین زندگیت رو حفظ بکنی هرطور شده حفظشون بکنی!
بهش گفتم اقای دکتر یعنی من هیچوقت حالم خوب نخواهد شد؟یعنی هیچوقت هیچوقت؟گفت اگر واقعیت رو بخوای نه!هیچوقت کاملا خوب نمیشی.ممکنه با مصرف دارو ها و رواندرمانی و رعایت همه این موارد که گفتم بتونی بین دوره های شیدایی و افسردگیت وقفه های طولانی بندازی و دوره هات رو کوتاه مدت تر بکنی اما باز هم هیچکس نمیتونه صد در صد بگه که این اختلال یکجا تموم میشه!
این اختلال تا روزی که زنده ایم با ماست تا روزی که نفس میکشیم.سابقا یک جا میخوندم که افراد بالای 40سال احتمال کمی داره به دوقطبی مبتلا بشن و یا اذیت بشن با دوقطبی اما الان که خودم میرم مقالات مختلف رو میخونم میبینم دقیقا برخلافش ثابت شده:یعنی افراد بالای 50سال درصد زیادی از افراد دوقطبی رو تشکیل میدن و خیلی از افراد در سنین بین 40تا 50سالگی اولین دوره شیدایی خودشون رو تجربه میکنند که معمولا بسیار شدید هم هست.
شما اگر به بیمارستان های اعصاب و روان برید افراد زیادی رو میبینید با سنین بالا که مبتلا به دوقطبی هستند و بستری شدند و مدتهاست در بیمارستانند یا مدت کمی بستری میشن و بعد مرخص ولی همه اینها نشان میده شما چه 20ساله باشید چه 80ساله در معرض خطر این بیماری قرار دارید.
نکته ای که خیلی جالب بود این بودکه وقتی شما دارو مصرف نمیکنید دوره هاتون شدید تر و طولانی تر میشن و فاصله ی بین دوره ها کمتر و کمتر میشه که بهش به اصطلاح میگن دوره های تناوبی سریع.یکی از عوارض این دوره های طولانی و سریع اینه که شما حتی در دوره هایی که بین افسردگی وشیدایی هستید کاملا در ثبات خلقی قرار نمیگیرید و باز هم تحت تاثیر نواسانات گاها شدید خلقی هستید.
یعنی علائم و عوارض بلند مدت دوره های افسردگی و شیدایی در فرد تا ماه ها باقی میمونه و حتی در افراد اسکیزوافکتیو عوارض روان پریشی هم ممکنه تا مدتها ادامه پیدا بکنه و این یعنی شما حتی در دوره هایی که به اصطلاح در ثبات خلقی هستید هم به معنای واقعی کلمه ثبات رو تجربه نمیکنید.
یکی دیگه از مواردی که خیلی مهم بود همیشه توی روند درمان اختلال دوقطبی مساله ی استرس و اضطرابه.اینکه فرد هرچی بیشتر در معرض استرس و اضطراب قرار بگیره امکان اینکه وارد یک دوره ی شیدایی یا افسردگی بشه خیلی بالا میره و اینطور نیست که اگر یک مساله ی ناراحت کننده پیش اومد شما حتما وارد افسردگی بشید یا بالعکس!
بنابراین باید خیلی خیلی مراقب بود و وقتی در موقعیت استرس زا قرار میگیریم تاحد امکان ازون موقعیت دور بشیم و اگر هیچ راهی جز روبرویی نداشتیم حتما باید تکنیک های مقابله با استرس رو تمرین کنیم تا بتونیم تاحد امکان استرس رو کنترل کنیم و از عواقب بعدیش جلوگیری کنیم و اولین علائمش هم اختلال در خواب هست!
یادمه اون روز از دکتر یه سوال دیگم پرسیدم گفتم اقای دکتر توی زندگی همه ما اتفاقات یدفعه ای و یکهویی که تغییرات بزرگی رو تو زندگیمون ایجاد میکنند رخ میدند و کم هم نیستند.در برابر این اتفاق ها باید چکار کنم؟راستش بهم گفت تنها کاری که میتونی بکنی اینه که خودت رو برای یک دوره ی بعدی اماده کنی و علائم خودت رو خوب یادداشت کنی تا بتونی در صورت تغییرات علائم و بروز علائم سریعا مراجعه کنی دوباره اینجا و داروهات رو براساس دوره خلقی که توش هستی تغییر بدی.
واقعیت اینه که وقتی بعنوان یک دوقطبی این حرفارو میزنی گاهی خیلی دردناک میشه وقتی تجربش میکنی دیگه دردنیست انگار یک مرض درونیه که نمیدونی باهاش چکار کنی دیگه حتی نمیخوای راجبش حرف بزنی دوست نداری راجبش فکر کنی حس میکنی هیچ کاری در برابرش از دستت بر نمیاد احساس ناتوانی میکنی خصوصا وقتایی که یک ااتفاق مثل یک دعوای خانوادگی رخ میده و بقیه رو میبینی که راحت میرن و سر روی بالشت میذارن اما تو بخاطر همون دعوای کوتاه یک شب کامل نمیتونی بخوابی و بی قراری و هیچ کاری نمیتونی بکنی و احساس ناتوانی تمام وجودت رو میگیره میترسی از شرایط و وضعیت و هر لحظه به خودت میگی دوباره شروع شد دوباره قراره چند هفته(چون من مدت زیادی هست که قرص مصرف میکنم دوره هام کوتاه ترند)از زندگی بیفتم و تمام زندگیم سیاه بشه و هیچی نفهمم.دائم باخودم میگم دوباره قراره چکار کنم و بعدا براش احساس شرم و شرمندگی و گناه بکنم؟
دوقطبی اینطوریه که تورو درصورتیکه کاملا اگاهی به اطرافت و همه چیز میندازه توی یه گرداب و چون اگاهی زجر میکشی و زجر میکشی و توی اون گرداب دیگه تو نیستی که داری رفتار میکنی و عمل میکنی و حرف میزنی این اختلال توئه که بجای تو داره زندگی میکنه و تو هیچ کاری از دستت برنمیاد حتی نمیفهمی که اختیاری نداری متوجه نیستی که داری چکار میکنی متوجه نیستی که داری چه چیز هایی رو نابود میکنی چه پل هایی رو پشت سر خودت برای همیشه میشکنی؟!
و بعد از مدتی دوباره اگاهی برمیگرده و نگاه میندازی به زندگیت و کارهایی که کردی و رفتارات و همه چیزی که در دوره ی قبلی گذشته و هیچ چیز جز شرم برات نمیمونه و تو هستی و یک درد بی پایان که نمیدونی چطور باید درمانش کنی.اصلا درمانی نداره!
دکتر بهت میگه احساس شرم و گناه اشتباهه!همه بهت میگن اشتباهه!درستم میگن چون تو اصلا اختیار و اراده نداشتی تو مثل ادمی بودی که بیهوش بوده یا توی خواب شروع به راه رفتن کرده و هیچ اختیار و اراده ای نداشته از خودش حتی گاهی یادت نمیاد چکار ها کردی و چی گذروندی.اما به خودت میخوای چی بگی؟
جواب خودت رو چی میدی؟میدونی این رو فقط یک فرد دوقطبی حس میکنه و میفهمه این یک درد مشترک بین ماست.بین ماهایی که شاید همه بهمون حق میدن ولی خودمون هیچوقت نمیتونیم خودمون رو ببخشیم و به خودمون حق بدیم.
شاید از نظر همه من مقصر رفتارهام در دوره شیدایی و افسردکی نباشم اما واقعیت اینه که من خودم رو نبخشیدم و نمیبخشم.من هنوز با خودم سر جنگ دارم و این جنگ تمامی نداره.