
پیرزنی بار به دوش
خزی از راه رسید
پر زد مرغ فلک
بغضی از شاخه ای چید
دخترک خاموش شد
شمع افروخته به باد
دامنی میسوزد
در جفاکاریِ یاد
مادر از هوش برفت
لحظه ی خیس شگرف
پر پرواز شکوفه در میان ساحل
و امتداد امواج
چه خبر از فردا؟
برگ از ثانیه بگرفت خبر
و سنوبر در مرداب
پر پرواز بنفشه در باد
یک شب از روح تهی
خانه ی بی قصه
پنجره آزردست
قصه از حال رفتست
شاپرک پژمردست
و گمان کرد سکوت
که خدایی خفتست
~مانا