مهدیه
مهدیه
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

لوکمی

کلینیک هماتو بودیم ،بیمار یه دختر ۲۲ ساله با لباس خشگل بلوچی با رنگای امروزی سوزن دوزی، با نامه میاد که آزمایشاتش مختله شرح حال و میگیرم خب تب داشته و کاهش وزن و همراه اون cbc مختل و داغونش با خودم میگم این از لوکمی دیگ بقیه جزیاتش رو نمیدانم اطلاعی ندارم. اینترن میگه طحال رو معاینه کن که استاد میپرسه ازت (دو روز قبلش یه ساعت رو پا و دست به سینه راند طحال داشتیم ) منی که وقتی میرسه به معاینه طحال و اون اسپلنومگالی هایی که سخته لمسش تو دلم میگم نمیشد یاد آوری نکنی (دوباره یادم میاد اون دختر بچه ه تو جراحی که تالاسمی داشت و هر چن روز خون میگرفت اومده بود اسپلنکتومی شه و ابر طحالش با دیدنم مشخص بود چه برسه با لمس) خب بایدمعاینه کنیم ،میگه من چیزی زیر دستم لمس نشد (از رو اون همه لباس خب معلومه لمس نمیشه دکتر )اینم از اون قضیه که دکتر محرمه تو زاهدان که اصلا صدق نمیکنه و اینترنا پسر معمولا خودشونو نمیندازن جلو و یه اشاره که تو دختری و تو هم درنقش استاژر باید انجامش بدی .بدنش داغ بود روی شکمش یه عالمه خط چاقی لاغری بود خب تب و کاهش وزن رو دیگ هیچ وقت تو این کیسا یادت نمیره و منی پشیمان ازینکه چرا این مباحثو نخوندم من ک انکولوژی دوس داشتم ولی این روزا اینقد خستمه ک فقط تحمل میکنم بگذرن و منتظر نظر استاد که تشخیصشو بذاره

بهش میگه دخترجان باید بستری شی پدرت هست؟ برادرش همراهش بود و دختره آروم میره بهش بگه بیاد چون خودش تنها نمیتونه یا نمیخواد اجازه بده

برادرش میاد قیافش شبیه پوتینی بود که لباس بلوچی پوشیده (راستی چقد شبیه پوتین زیاده) میگه باشه شما که میگین جدیه پس بستری شه داشتن از در میرفتن بیرون دختره به داداشش یچی آروم میگه داداشش برمیگرده داخل میگه دکتر بچه شیر میده میگه نمیشه بستری نشه استادم فقط میگه نه شیر نده و پسره سر تایید تکون میده و میره

و منی که تو کل داخلی با اون همه صحنه یه قطره اشکم درنیومد اینجا نتونستم و یه لحظه ازون زمانا که ….

کاهش وزن
عاشق هنرم و درگیر و علاقه مند پزشکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید