چشمهایم را به زور روی هم فشار میدهم. کمی خواب میخواهم. ولی فکر تو هر شب به سراغم می آید و یواشکی خوابهایم را می دزدد... وقتی به خودم می آیم که دیگر دیر شده و ساعت ۴_۵ صبح است. امان از این دوست داشتن!!
امشب به خودم قول داده ام که دیگر گول نخورم. قصد کرده ام امشب من به خیالت بیایم. میخواهم تلافی کنم همه آن بی خوابی ها را.
میخواهم این بار من باشم که چشمانت را باز نگه میدارم.
من باشم که اشکهایت را سرازیر میکنم.
من باشم که نفسهایت را به هق هق بدل میکنم.
من باشم که عاشقت میکنم.
میخواهم امشب با قلبت دوئل کنم...