farnaz alimoradi
farnaz alimoradi
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

گم شدن در وهم یک سیگار!

بیش از اینها، آه، آری

بیش از اینها میتوان خاموش ماند

میتوان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان قهوه

در گلی بیرنگ، بر قالی

در خطی موهوم، بر دیوار


میتوان با پنجه‌های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران تند میبارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده زیر یک طاقی

گاری فرسوده‌ای میدان خالی را

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

میتوان بر جای باقی ماند

در کنار پرده، اما کور، اما کر

میتوان فریاد زد

با صدائی سخت کاذب، سخت بیگانه

«دوستت دارم»


میتوان یک عمر زانو زد

با سری افکنده، در پای ضریحی سرد

میتوان در گور مجهولی خدا را دید

میتوان با سکه‌ای ناچیز ایمان یافت

میتوان در حجره‌های مسجدی پوسید

چون زیارتنامه خوانی پیر

میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب

حاصلی پیوسته یکسان داشت

میتوان چشم ترا در پیلهٔ قهرش

دکمهٔ بیرنگ کفش کهنه‌ای پنداشت

میتوان چون آب در گودال خود خشکید


میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم

مثل یک عکس سیاه مضحک فوری

در ته صندوق مخفی کرد

میتوان در قاب خالی ماندهٔ یک روز

نقش یک محکوم، یا مغلوب، یا مصلوب را آویخت


#فروغ فرخزاد

قهوه زیپان
قهوه زیپان


فروغ فرخزادقهوهقهوه اسپرسوکافهسیگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید