گاهی اوقات به این فکر میکنم که بعضی مکان ها توی زندگی ادم، بدجوری موندگار میشن. جوری خودشون رو توی زندگیت جا میکنن که حتی اگه بدترین اتفاقات عمرت هم توی اون مکان اتفاق افتاده باشه، عمرا اگه بتونی فراموششون کنی.
اما چی باعث میشه که یکسری از مکان ها، اینجوری توی زندگیت جا باز میکنن؟! چی باعث میشه که هر لحظه و هر جا، اون مکان و خاطراتش، با تصویری واضح و اشکار، بیان جلوی چشمت و خودشون رو نشون بدن؟! چی باعث میشه که همینجوری الکی نشستی و داری نقاشی میکشی، که یکهو، یک خاطره ی جالب و عجیبی که کلی وقت یادی ازش نکردی، میاد جلوی چشمت و یه لبخند بزرگ میشونه روی لبت؟! چی باعث میشه که قبل خواب، تا یه دور خاطرات قشنگ و افتضاح زندگیت رو مرور نکنی و راجع بهشون ننویسی، خوابت نبره؟!
درسته، وجود آدماست. درسته که اون مکان ها هم برای خودشون صفایی دارن ( همشون نه واقعا ) اما اگه واقعا، توی اون مکان با آدم های عزیز زندگیت نبودی، آیا بازم اون مکان توی ذهنت موندگار میشد؟! بازم وقتی اون خاطرات و حرف ها به یادت میاد میخندیدی؟! آیا حاضر بودی هر کاری کنی ( هر کاری ) تا اون اتفاقات دوباره تکرار بشن؟! ( البته مطمئنا نه من و نه هیچکس دیگه ای دوست نداره بعضی از اتفاقات زندگیش دوباره تکرار بشن )
اینا رو گفتم که بگم، یک عالمه مکان ها و خاطرات قشنگ و بد، بدون وجود عزیزامون، امکان پذیر نبود. خلاصه که، خوبه قدرشون رو بدونیم؛ ممکنه یه لحظه پیشمون باشن و شاید یک لحظه ی دیگه خیلی دور، خیلی خیلی دور باشن.