ویرگول
ورودثبت نام
Mahsa Ebrahimnia
Mahsa Ebrahimnia
Mahsa Ebrahimnia
Mahsa Ebrahimnia
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

آخرالزمان

📌
(بخش سوم)
ویدئوهای یوتیوب از اخبار حمله همین موجودات بود. تصاویر خشنی دیدم که اشک‌هایم خشک شدند. سردم ‌بود و روی لب‌هایم مزه خاک و گچ را حس می‌کردم.

اما... اما... اگر بتوانم از طریق همین امواج این موجودات را هک کنم چه؟ یک برنامه‌نویس باید شانسش را امتحان کند، لپ‌تاپم را از کیفم درآوردم. باید از سد سیستم‌ امنیتیشان عبور می‌کردم تا به آنها وصل شوم و کنترلشان را در دست بگیرم. این موجود بی‌مغز آهنی نمیتواند جان مرا بگیرد. کار سختی بود چندین لایه داشت ولی موفق شدم و نفوذم درحال کامل شدن بود. قلبم از شدت کوبش درد می‌کرد، انگار پوستم برایم تنگ شده بود.

. نوار سبز رنگ به ۹۵% رسیده بود که پیغام "باطری ضعیف است" روی لپ‌تاپ آمد. فقط ۲% باطری داشتم. ضربان قلبم شدت گرفت و همه‌ی لباس‌هایم خیس از عرق بود.تکان‌های شدیدی به من وارد می‌شد و ناگهان صدای زنگ ممتد قطع شد. یک لوله پره‌دار وارد محفظه شد و دور پایم پیچید و مرا به داخل سوراخی مکش می‌کرد. به هر جایی دستم می‌رسید چنگ می‌انداختم و فریاد می‌کشیدم.

در همین لحظه نوار سبز رنگ پر شد و همه‌جا تاریک و خاموش شد و با ضربه‌ی سهمگینی به زمین سقوط کردم. وقتی خودم را از میان آهن‌پاره‌های آن بیرون می‌کشیدم باورم‌ نمی‌شد که موفق شده باشم آن موجود را هک کنم.

داستان نویسیداستانکآخر دنیا
۰
۰
Mahsa Ebrahimnia
Mahsa Ebrahimnia
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید