Mahsa Ebrahimnia·۶ روز پیشخاطرهخاطرهای از ۹ سالگیام در ذهن دارم که آنقدر محو و دور است که گاهی شک میکنم به واقعی بودنش. تصویر محوی در خاطر دارم از سایهی یک دزد روی دیو…
Mahsa Ebrahimnia·۶ ماه پیشخواب📌خواب دیدم مادربزرگ آمده. در همین خانه بودیم. نه در خانهی قبلیمان. همینجا، در همین طبقه. در زدند باز کردم. انگار خودم در میزدم. تصویری…
Mahsa Ebrahimnia·۲ سال پیشدادگاهاعتراف کن که به مرگ خانوادهات اندیشیدهای. این حقیقت عیان شده است. این پا و آن پا نکن که پنهانش کنی. تو بیرحم و قصیالقلب هستی که به این…
Mahsa Ebrahimnia·۲ سال پیشمرگسه دختربچهی کوچک گرم بازی کودکانهی خود بودند. سطلهایشان را از شنوخاک پر میکردند و شکلهای بیشکل میساختند. شنیدن بخشی از حرفهایشان…
Mahsa Ebrahimnia·۲ سال پیشحسرتهمیشه دلم میخواسته در دورهای که برای کنکور درس میخواندم، خیلی بیشتر از خودم جدیت و پشتکار نشان میدادم. در آن زمان، من اصلا تجربهی کاف…
Mahsa Ebrahimnia·۲ سال پیشقطارخیره به برهوت روبهرویم، در قطار نشستهام و با تکانهای قطار ریتم گرفتهام. این سکوت بیابان و تنهایی حالم را جا آورده مدتها بود که با خودم…
Mahsa Ebrahimnia·۲ سال پیشقابعکسمن، یک قاب عکس هستم. در اتاق یک دختر جوان، کنار میزش نشستهام. عکسی که در دل من است، راز اوست. معشوقش است، از او دور و دلتنگش است. با او حر…
Mahsa Ebrahimnia·۲ سال پیشسرآغاز?روزها و اوقات زیادی به پاهایی که از فرط نرفتن و دستهایی از شدت شروع نکردن قارچ گرفتهاند، فکر میکنم. گاهی با خودم میگویم: چرا اینقدر خود…
Mahsa Ebrahimnia·۴ سال پیششماره هفتنوستالژی چيست؟خانوم همسايهی روبهرويی من خوشبختترين زن دنياست. به گمانم او زنی ۴۰ ساله است که هنوزم عاشقی دارد، از لباسهای رنگارنگ گلدار…
Mahsa Ebrahimnia·۴ سال پیششماره ششماردر خانه با صدای قيژ کشدار و بلندی باز شد، صدايی شبيه صدای باز شدن دروازههای قلعههای قرون وسطی، ديوارهای خاکسترگرفته و سياهوسفيد و ر…