
🌿
توی چشمهایش نگاه کرد و گفت: بگو من زیباترین آدمی هستم که تا امروز دیده شده! منم همین را گفتم و باورم شد. آب دهانش را قورت داد و گفت: همینجوری بگم؟ با سرش تایید کرد و گفت آره دیگه، هر روز میری جلوی آینه اینو به خودت میگی، حقیقتا ضایع بود، کافی بود فقط ۱بار برادرش مزدک را در آن حالت ببیند که دارد قربان صدقهی لب و لوچهی خودش میرود، آنها از این چیزها در خانوادهشان نداشتند. از اولش همهشان میدانستند، آدمهای به درد نخور و بدون جذابیتی هستند و به قول مادرش همین که همهی اعضای بدنشان سرجای خود هست میتواند تنها ویژگی و امتیازشان باشد، هرچند که برادرش مزدک همین را هم ندارد و دماغش آنقدر به دهانش نزدیک شده که با ترکیب همدیگر یک عضو جدیدو نادر را در چهرهاش ساختهاند. درواقع زشتترین آدمی است که به طول عمرش دیده بود و او هم اگر ریا نباشد، خواهر دوقلوی مزدک است. به خاطر همین است که اعتماد به نفس در خانوادهی آنها از ریشه بیمعنی و بدون کاربرد است. نه تنها چیزی برای ارائه ندارند بلکه باید تا جایی که می توانند خودسانسوری هم داشته باشند تا چهره بصری جامعه را بهم نریزند.
اما بعد از جلسه دوم مشاوره فهمید باید هرروز برود جلوی آینه و به خودش بگوید او زیباترین دختری است که تا امروز دیده شده است این جمله فقط درصورتی صادق بود که او اولین زن خلق شده روی زمین بوده باشد. اما مشاورش طبق کلیشههای هرروزه از بین کرکرههای پنجره اتاقش، بیرون را نگاه کرد و غافل از اینکه این حرکت برای کارگاههاست و نه مشاورهها، گفت: کاری که بهت میگم رو انجام بده، تا جلسهی بعد.
وقتی برگشت خانه، طبق معمول بوی کاغذ سوخته از اتاقش میآمد. او و مزدک عادت داشتند عکسهای خوشگل بازیگران سینما و تبلیغات را میسوزاندند یا با روزنامههایشان شیشه پاک کنند و یا میگزارند کف قفس پرندههایشان و توی صفحههایشان هم فحش مینویسند. به قول بابا اینطوری هم عقدهای نمیشوند هم میفهمند ظاهر زیبا فناپذیر است. اما سیرت زیبا به هیچ وجه.
متاسفانه تا جایی که او حرفهای مشاورش را میفهمید از قسمت دوم ماجرا که همان سیرت زیباست هم به او چیزی نماسیده و چه بسا وضعیت در آن قسمت حادتر هم هست. در اتاق مزدک را باز کرد و دید عکس مصطفی زمانی دارد توی دستش ته میگیرد. گفت: اینو کاریش نداشته باشیا، تو همه فیلماش خدا زدتش. مزدک عکس را از پنجره بیرون انداخت و گفت:باز رفتی عین این دختر پوست نازکا مشاوره؟
در اتاقش را بست و داد زد و گفت: صدبار گفتم بهت اون جا جای بجه قرتیهاست. میری عین کروکودیل وسطشون میشینی خودتو میبازی اصلا
او مزدک تا چند سال اول زندگیشان فقط پدر و مادرشان را میدیدند و فکر میکردند اوضاع طبیعی است. بعدش با آینه آشنا شدند و خودشان را که دیدند فقط مزدک به مادرش گفت احساس میکند همه اعضای بدنش را سر جای درست نگذاشتهاند. اما وقتی مدرسه رفتند و بچهها اصرار میکردند که ماسک روی صورتشان است و این قیافه خودشان نیست، دیگر احساس کردند باید بروند مشاور
مزدک راست میگفت آن زمانها وقتی میرفتی مشاوره ۴ نفر آدم بیاعصاب و دست بسته و سوءتغذیهای میدیدی و خدا را هم شکر میکردی، مشکلش فقط قیافهاش است اما جدیدا مزدک دیگر مشاوره نمیآید چون یک مشت خوشگل و پوست کالباسی با کفشها و ساعتهای لاکچری میآیند ویزیت و درحالیکه نخودی اشک میریزند میگویند مشکلشان این است که دیگر با چیزی آن طور عمیق خوشحال نمیشوند.
ایستاده جلو آینه اتاق مزدک گفت:باورت میشه ۴۵k فالوور توی ۱روز؟!! موبایلش را از دستش کشید و داد زد: نه چطور روت میشه قیافه گرازتو بزاری تو اینترنت؟ مزدک آمد و کنارش جلوی آینه ایستاد و عضله بازویش را سفت کرد تا هیکلش سینهکفتری شود و گفت: همین دیگه، ملت عاشق تفاوتهام شدن. فکر میکنن فیلتره! بدو با هم یه عکس بزاریم بترکه. تو دیگه خیلی زشتی، عالی میشه.
واقعیتش او و مزدک کل عمرشان دوتا رفیق بیشتر نداشتند که یکیش خودشان بودند برای همدیگر و آن یکی هم اسمش بهروز بود که آنها را هرچند وقت یکبار دعوت میکرد خانهشان بعدها فهمیدند درواقع نوعی تنبیه برای بچههایشان بوده و بهشان میگفته اینها چون به حرف پدر و مادرشان گوش نکردهاند و اتاقشان مرتب نبوده و خودشان را خوب نمیشستند این شکلی شدهاند. اما هیچوقت فکر نمیکردند روزی ۱ میلیون فالو منتظر آنها باشد او را در حالتهای مختلف زشتیاش ببینند و با مزدک تبلیغ اکستنشن و قلیونسرا و دامپزشکی بکنند و با پولش بروند کانادا خواننده محبوبشان را پیدا کنند و پکیج خودش و خانهاش را درجا بخرند و ببندندش به صندلی رو به روی آینه تا روزی ۱۵۰ بار بگوید: من بیجا بکنم بگم فقط خوشگلا باید برقصن!