از روز نخستین، جوهر جمالت عالم را روشن ساخت
و عشق تولد یافت
آتشی شعله کشید
عالم به تماشا آمد
دیدند که سرزمین عشق پادشاهی ندارد
همچون اخگر به غیرت افتادند
باید که از آن شعله، آتشی بیافروزم
غیرتت بدرخشید و مرا مجنون کرد
آمدم تا به تماشایت بنشینم
دستی آمد، مرا از تو راند و پیش غم نشاند
دگران همه در شادی کوشند
این منم که همنشین غمم
قسم که در حسرت رویت بودم
امید دست افکندن بر آن حلقهی مویت، بادهنشینم ساخت
دلم از همه شادیها روبرگرداند
از همان روز که حافظ نامه تو را مینوشت