ویرگول
ورودثبت نام
مه شاد
مه شاد
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

گذشته گمشده

مواجهه
مواجهه

مي‌خواستم بدانم در آخر براي اين مردم واقعاً چه چيزي اهميت دارد.

براي چه چيزي بيشتر از همه وقت و انرژي مي‌گذارند و در نهايت باعث خوشحالي‎‌شان مي‌شود؟! پول زياد، شهرت و محبوبيت، كار خوب و امنيت شغلي، ازدواج موفق و بچه دار شدن؟

در رویای هر شبشان، چه مدل زندگي براي خودشان ترسيم مي‌كنند و آينده خوش و بي دغدغه را در چه مي‌بينند، چهره‌هايشان با ديدن كدام صحنه گُل انداخته و برق از چشم‌هايشان مي‌پرد..

از همه بيشتر دلم مي‌خواست از گذشته و كارهاي كرده و نكرده شان سر در بياورم. از حسرت‌هاي كشيده و پشيمانيِ سختي كه در انجام بعضي كارها دچارش شده‌اند. مي‌گويند در زندگي نبايد حسرت هيچ چيز را خورد؛ اما اگر زمان بگذرد و همه آن كارهايي كه روزي آرزوي انجام دادنشان را داشتيم گريبان گير وجدانمان شوند و جز پشيماني، اندوه و عذاب چيز ديگري برايمان به جاي نگذارد، آن وقت تكليف چيست؟ هنوز هم جايز است بگوييم، در زندگي هيچگاه نبايد در آرزو و حسرت چيزي بود؟

آدم‌ها معمولاً از گذشته، چيزي ارزشمند پشتِ سر جا مي‌گذارند. مثل دسته كليدي كه بلاخره آنقدر سن ازت مي گذرد تا حافظه ياري نكند و براي يكبار هم شده در كافه يا حياطي پر از گلدان گمش می‌كني. يا به عبارتي دسته كليد را پشت سرت جا می‌گذاري و بروي.

ما آدم‌ها خاطراتمان را در خانۀ ويلايي‌ كوچه پس كوچه‌هاي شهر حبس كرده و قفل درِ خانه خاطراتمان را چفت مي‌كنيم. گاهي بي‌رحمانه از عمد دسته كليد را گم مي‌كنيم. شايد همين فراموشي عمدي كار دستمان مي‌دهد و از آينده بيچاره‌مان خواسته‌هاي نا به جا داريم؛ پول زياد، تشكيل خانواده و مهاجرت آسان و بي‌دغدغه و ...

همه اين خواسته‌ها شدني‌اند و معقول هم به نظر مي‌آيند و هيچ اشكال فني هم در آن‌ها ديده نمي‌شود. اما قرباني كردن گذشته برای رسيدن به آرزوهاي آينده، چيزي جزء گمگشتگي در اين مسير سرد و تاريك عايق انسان نمي‌كند. هر قدمي كه از ابتداي مسير برداشته‌ايم چه درست و غلط، نقشِ خود را هر لحظه در احياي هويت ما ايفا كرده و همچون تكه‌اي از پازل، شخصيت ما را شکل و جلا مي‌دهد.

نقاشي اثر ولفگانگ لتل/


ادبياتنويسندگيخودشناسييادداشتنوشتن
جز آستان توام در جهان پناهی نیست ... سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید