چند نفرمان دیگر آن آدمِ قبل نشدیم؟
پس از یک آدم و یک اتفاق و یک فروپاشی ناخواسته؟
چند نفرمان پس از ضربهای مهلک و زخمی عمیق، سکوت را برگزیدیم و به تنهایی و خلوتمان پناه بردیم و از آدمها فاصله گرفتیم؟ چند نفرمان لبخندهای از ته دل را از یاد برده و از اعتماد کردن و دوست داشتن و صمیمی شدن ترسیده؟ چند نفرمان احساس را کاملا رها کرده و از کوچههای سادگی گریخته و در جادهی مستقیم منطق ادامه میدهد و به هیچ اتفاق عاشقانهای فکر نمیکند؟!
چند نفرمان تصمیم گرفته تا ابد با فاصلهی ایمن از حوالی آدمها عبور کند که آسیب نبیند؟
چند نفرمان بیش از تاب و طاقتش رنجیده؟
چند نفرمان از یک جایی به بعد محافظهکار شده و حول احساسات خودش حصار کشیده؟!
یک روز خودم را خواهم بخشید ؛
از آسیبی که به خویش روا داشتم ؛
از آسیبی که اجازه دادم دیگران بر من روا دارند ؛
و از اهمیت دادن بیشازحد به آدمها ؛
و چنان محکم خویش را
در آغوش خواهم کشید ؛
که هرگز ترکِ خود نکنم.
| مهشید محمدی|?