موضوعی که همه افراد اعم از دانشمندان تا انسانهای عادی امروز که عمده اطلاعات خوشون رو از اینترنت دریافت میکنند، این است که بشر یا انسان به معنای امروز همیشه در حال تغییر است. برخی از این تغییرات جای شبه زیادی داره که آیا انسان امروز نسبت به گذشتگان خود در حال بهتر شدن است یا خیر؟ مثلا برخی از تغییرات فیزیولوژی انسان مثل کوچکتر شدن فضای تنفسی در سر به سبب بزرگتر شدن مغز آیا نشانی از تکامل به جهت بهبود است؟ احتمالا به سبب همین سوالات باشه که واژه «تکامل» جای خود را به واژه «فرگشت» داده است.
فارغ از همه این تغییرات بین ما و پیشینیان خود برق نقاط مشترک هنوز باقی مونده. قطعا همونقدری که خواب در زندگی ما نقش مهمی داره، در گذشته هم عضو جدایی ناپذیر انسانها بوده. در حقیقت خواب در زندگی ما نقش مهمی داره، در گذشته هم عضو جدایی ناپذیر انسانها بوده. در حقیقت تصور اینکه یک انسان بیخواب یه یه مقدار دور از ذهنه. در هر شرایطی و محیطی میتوان با قطعیت گفت خواب بهترین ابزار ریکاوری روحی و جسمی است. در این میان هم خیلی از افراد در مورد کیفیت، مدت و انواع خواب هم یه سری مطالعات هم انجام دادهاند. این در حالی هست که بزرگترین سوال من از زندگی سخت و همه افراد اینه که دقیقا من چرا اینقدر کابوس میبینم.
افکار ذهنی من یا همون رویای هنگام خواب به سه دسته تقسیم میشوند.
دسته اول همون رویاهای معمولی هستند که هیچ حسی بعد از بیداری در مورد اونها وجود نداره. خیلی از مواقع اینقدر با جزئیاتشون قاطیه که چیزی ازشون به خاطرم نمیمونه یا اگرم بمونه کاملا بیمعنیه. اکثر اوقات آدمای آشنا در جای عجیب یا در حال کارهای عجیبتر در زمانهای کاملا بیمعنی وجود دارند. دیدن این دسته از رویاها برای من حس دیدن فیلمهای سینمایی رو داره که یکبار دیدنش کفایت میکنه و تحت هیچ شرایطی علاقهای به دیدن دوباره اونها ندارم.
دسته دوم همون خوابهایی هستن که منو ناراحت میکنن و همیشه از عنوان «خوابهای بد» ازشون یاد میکنم. شاید یه بخشی از روزمو به خودشون که اختصاص بدن اما در نهایت افکارم به این فهم میرسن که بعد از چند ساعت درگیری بالاخره بتونن خودشو خلاص کنه و به زندگی عادی برگرده. اغلب این خوابهای ناراحت کننده در مورد رها شدن، طرد شدن، خیانت کردن و از این قبیل کارهایی هست که میتونه هر آدمی رو آزرده بکنه.
و دسته سوم، همراه همیگشی روزهای بد و ترسناک زندگی من، کابوس. کمتر به یاد دارم که توی دوره سختی قرار بگیرم و هیچ سلسله کابوسی سراغم نیاد. همیشه با یه تاخیر چند روز خودشو میرسونه. هر موقع توی روزای سخت اولین کابوسمو میبینم آماده مجموعه کابوسهای بعدی میشم چون همیشه میدونم که این موضوع مربوط به یه شب دو شب نخواهد بود و احتمالا تا یه مدتی با این قضیه درگیر خواهم بود. در مورد محتوای کابوس خیلی نمیتونم حرفی بزنم چون حتی یادآوری برخی جزئیاتشم در طول بیداری برام خیلی ترسناکه اما به صورت کلی یه ترکیبی از دسته اول و دوم به همراه آیتمهای شکنجه دهنده و رعب آور. مهم نیست که یک ساعت بخوابم یا ده ساعت همیشه حداقل یک کابوس به سراغم میاد و همه وجودمو به لرزه درمیاره. معمولا هم چند روز یا هفت بعد از آروم شدن اوضاع زندگیم کابوسها کمرنگ میشن و حداقل برای یه مدتم شده خبری ازشون نمیشه.
شاید میتونستم یه دسته چهارمی هم داشته باشم که مربوط میشد به خوابهایی که در کنار آدمای عزیز زمدگیم به سر میبرم و عموما بعد از بیدار شدن یه سری حس خوب دارم اما حیف که تعداد اونها خیلی محدودتر از اینه که یه دسته جدا به حساب بیاد و دریغ از اونا. من خیلی از مواقع در مورد خوابهای بدم درست بعد سختیها زندگیم مینویسم. مثل «خواب همون مشکل قبلی» یا «17 دقیقه» و دیگر نوشتههایی که دقیقا یادم نیست.
دلیل اصلیش هم اینه که همیشه میتونه روم تاثیرگذار باشه و حالمو بد کنه. میتونه تا مدتها هضم این موضوعات برام چالش برانگیز باشه. نمیدونم آیا من توی زندگیم قوی هستم یا نه اما اینو میدونم هیچ موقع توانایی مقابله با کابوسهامو نداشتم و ندارم. این دقیقا همون چیزی هست که در آینده نزدیک تیکه پارم میکنه. نمیدونم شاید هم اوضاع خوب شد و دیگه خبری ازشون نشد. شاید و شاید. فقط فعلا همینو میتونم بگم.
شماره بیست و چهارم
نوشته شده در 22 تیر 1403
ساعت 15:30 عصر