مینوشکا·۵ ماه پیشمحاصرهبرعکس این چندماه گذشته، ازصبح زودبیدارشده بودم و یکجا بندنمیشدم! انگاری چیزی چنگالش را درجای جای وجودم بند میکند ومیخواهد خودش را بالاب…
مینوشکا·۶ ماه پیشبریده هایی از ذهنی گمگشته۱زل زده بودم به پاهایم!نمیدانم نشسته بودم، درازکشیده بودم یا داشتم راه میرفتم ،فقط میدانم زل زده بودم به پاهایم و ازهرجهت ،به هرچیزی که نگاه…
مینوشکا·۴ سال پیشبی عنوانچندروزی بود دلم بادمیکردو می آمد بالا وکم کم جلوی نفسم را میگرفت. از گوشه وکنار خانه مرگ می بارید. نمیتوانستم بنشینم و دلم مردن نخواهد . مد…