ویرگول گفت: فکر یا حرفی برای گفتن داری؟ بنویسش!
داشتم به این فکر می کردم که چه تعداد آدم هایی مثل من بیرون ویرگول نشسته اند؛ کسانی که سال ها نوشته اند و پاک کرده اند و با نوشتن حرف و گفتارشان خوب آشنا هستند. تنها تفاوت ما که به درون گود آمدیم و آن ها که بیرون اند، فقط یک آدرس اینترنتی است. من هم از آن هایی بودم که سال ها نوشته ام -هر چند بیشتر مشقِ نوشتن بوده- و با ویرگول هم آشنا بوده ام. اما دست و دلم به ثبت این آدرس اینترنتی به عنوان صفحه یی که هر روز به آن سر میزنم، نمی رفت.
بعد مدت ها، چند وقتی است که درد نوشتن دوباره به جان خودم و کاغذپاره های قدیمی ام افتاده. به پیشنهاد دوستی این بار ویرگول را هم به جعبه ی مسکن هایم اضافه کردم و بالاخره عضوی از آن شدم و بهتر است بگویم داخل گود نشسته ام. و به این فکر می کنم که بد هم نیست...!
اینجا رسانه ای است برای نویسندگان؛ جایی که وقتی از قلم اسم می بری، نه تعجبی در کار است و نه سوال های عجیب و غریب...!
می خواستم با نقدی بلند بالا بر چند کتاب، شروع به نوشتن کنم. اما هر روز که به صفحه اصلی سر می زدم، ویرگول بیش از پیش اصرار می کرد "بنویسید!"
پس نوشتم...
این نوشته مقدمه ای باشد برای خط خطی های بعدی و بماند به یادگار!
خوشوقتم! اینجا هستم و مثل همه ی شما، می نویسم...