ویرگول
ورودثبت نام
مریم ایزدی
مریم ایزدی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

جای خالی سلوچ

بالاخره جای خالی سلوچ را خواندم. چند ماهی بود که در فکرش بودم. نداشتمش! درکتابفروشی‌هایی که گذرم می‌خورد با چشم دنبالش بودم تا اینکه تصمیم گرفتم برای تولدم هدیه‌ای به خودم بدهم یا کاری برای خودم انجام بدهم که حال خوب‌کُن باشد .
با نگار شال و کلاه کردیم رفتیم کتابخانه‌ی محله‌مان. خداروشکر که به ما نزدیک است. قدم زنان می‌رویم .
- سلام، برای عضویت آمده‌ام.
- قبلا عضو بودی؟
-بله ،چند سال پیش بودم.
در کامپیوترش کد ملی مرا وارد کرد.
-بله درست است اما عکسی از شما ثبت نشده لطفا عکس و مبلغ عضویت....
همه چیز تکمیل شد، گفتم کتاب جای خالی سلوچ را میخواهم، رفت تا برایم بیاورد .
«چه تصمیم خوبی گرفتم،تا تولد سال بعدم هر کتابی بخواهم امانت میگیرم.»

خواندن را شروع کردم. از فصل سرما شروع میشد. سلوچ مرد خانه یک شب بی‌خبر می‌رود و کسی نمیداند کجا رفته.مرگان میماند و سه فرزند! دو پسر و یک دختر .
سرما، کار و سخت‌کوشی برای تکه‌ای نان. ازدواج دخترش و یک نان خور کمتر!
چند روزی‌ست که کتاب را تمام خوانده‌ام اما از اول شروع داستان از خودم میپرسم سلوچ کجا رفت؟ چرا رفت؟مرگان چرا با ازدواج دخترش با آن مرد تن داد!؟

?مریم ایزدی

کتابقلمجای خالی سلوچخواندن و نوشتننویسندگی خلاق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید