همه چیز در حال تغییره: روز شب میشه، فصل عوض میشه، بذر جوونه میشه ، بچه بزرگ میشه و... این تغییرات تمومی ندارن. اصلا چی تغییر نمیکنه؟
خب آره همه چیز در حال تغییره؛ اما روندش چجوریه؟ زمین میچرخه و میچرخه تا روزش شب بشه. بذر پوستش کنده میشه تا جوونه بزنه!
من میگم آدم پوستش کنده میشه تا تغییر کنه، هر چقدر تغییر بزرگتر، کنده شدن پوست بیشتر! اصلا تو این دنیایی که ریز و درشتش دارن تغییر میکنن تغییر نکردن سخت و عجیبه!
هزار و یک دلیل وجود داره که تغییر کردن تو اون ابر بالای کلهمون باقی بمونه و پاهای آدم سست بشه برای قدم گذاشتن تو این مسیر. (ایشالا که معلومه دارم از تغییرات مثبت حرف میزنم!)
ترس از اون حس های قوی و غریزیه که انقدر قدرت داره که اگه به آدم غلبه کنه میتونه ما رو جلوی خودش به زانو دربیاره! اگه این حس غریزی نبود نسل آدمیزاد خیلی وقت پیش منقرض شده بود و از اونور اگه یه جاهایی پا روی این ترس نمیذاشت به خیلی از اکتشافاتی که باعث ادامه بقا شدن نمیرسید. پس خیرالمور اوسطها! یه چیزی حد وسط رو باید در نظر بگیریم و بریم جلو.
بیرون زدن از دایره امن ترسناکه، اون بیرون کلی چیزهای جدید و غیرقابل پیش بینی وجود داره که ریتم زندگی ما رو بهم میزنن(تغییر میدن). یادمه یه کیلیپی از جردن پیترسون (Jordan Peterson) تو اینستاگرام دیدم که میگفت: «سلولهای خاکستری تو چندتا مورد محدود تولید میشن و تعدادشون افزایش پیدا میکنه!» یکی از اون موارد که خیلی سفت و سخت تو ذهنم باقی موند؛ قرارگیری در موقعیتهای جدید و تجربه کردن چیزهای جدید بود! این خیلی خفن و جذابه که ذهن تو این مواقع خیلی بیشتر از قبل اکتیو میشه و به تکاپو میافته؛ چرا ما باید اینو از خودمون دریغ کنیم؟!
ترس از دست دادن
به دست آوردن چیزهای جدید همیشه از دست دادنهایی رو هم به همراه خواهد داشت؛ هرچقدر این تغییرات بزرگتر باشه از دست دادن هم سنگینتره. اگه تو در جواب سختگیریهای مادرت، به اصطلاح جواب پس بدی و دیگه اون بچه گوگول مگولی بله قربان گو نباشی دیگه کمتر قربون صدقهت میره و یه مقدار از محبتی که دریافت میکردی رو از دست میدی و در سطح بعدی شیرشو حلالت نمیکنه و... ، اگه تو برنامه ریزی و مسیر زندگیت تغییر ایجاد کنی احتمالا یسری از دوستات دیگه باهات حال نکنن و روابطتتون قطع بشه ولی خب از اونور با آدمهایی جدیدی هم مواجه میشی.
اینا همه ترسناک و درد آورن و انکار ناپذیر؛ ولی خب چه بخوایم چه نه زندگی پر از دست دادنه لاقل اینجوری داریم تو مسیری از دست میدیم که یکم دلخواهمونه و انتخابش کردیم.
ترس از شکست
یه مسیر جدید رو که انتخاب میکنی؛ تحصیلی یا شغلی، کلی براش ذوق و هیجان داری، میری جلو وسطای راه میخوری زمین، گند میزنی، اصن برنامهها بهم میریزن و اونجوری که باید پیش نمیرن، اینجا هم خودت یک عالمه فشار روانی رو متحمل میشی و میگی این چه شکری بود خوردم هم دور و بریا شروع میکنن به رنده کردنت مغزت که، ما که گفتیم! حرف بزرگترو گوش نمیدی همین میشه! همینو و میخواستی و از این قبیل چماقها رو میکوبن فرق سرت. تصورشم اعصاب خورد کنه و خب طبیعتا تاب آوری در این شرایط داشتن پوست کلفتی رو میطلبه!
ولی من میگم «حسرت» از هر پتک و چماقی که قراره بخوره تو سرت دردش بیشتره!
ترس از درک نشدن
وقتی ما تغییر میکنیم لاقل تا مدتها فقط ما هستیم که تغییر کردیم، آدمها همون آدمهان، محیط همون محیطه ولی ما دیگه اون موجود سازگار نیستم و تو بحثها و گفتوگو ها خیلی از مواقع با جمله «عوض شدی» روبرو میشیم که دهنمون بسته بشه؛ که برای سرکوب، نکوهش و توجیح گفته میشه! که خب خیلی وقتا تشنج زیادی پیش میاد یا بخاطر درک نشدن و آرامش اعصاب، سکوت میکنیم یا خیلی روابط کمرنگ و محو میشن. آره از دست میدیم ..
بعد از اینکه سعی کردی و ترسهات رو کنار زدی تازه شروع ماجراست: تو تازه زره رو تنت کردی و افتادی تو مسیر. من فکر میکنم توشه سفر تغییر صبر و پشتکاره؛ هی پات میگیره به سنگ میخوری زمین، یه بار با مخ میای پایین، یه بار پات لنگ میشه، حتی امکان داره یه بار بخوری زمین یه ماشین هم بیاد از روت رد بشه خلاص شی :) ولی انگار باید بلند شی و بگی اصلا هم درد نداشت؛ من میگم درد داشت و غیر از این هم توقعی نیست، تغییر همیشه درد داره و راه فراری نیست.
آدم کی میفهمه باید یه تغییری به وجود بیاد؟
فکر نمیکنم فرمول و نسخه مشترک بین آدما وجود داشته باشه، اما یه چیزی رو میتونم با اطمینان زیادی بگم؛ «حال بد». تا حالا دیدی کسی از زندگی و شرایط و همه چی رضایت داشته باشه و حالش خوب باشه و به فکر تغییر باشه؟ حالا این حال بدی که میگم صرفا به معنی وضعیت فاجعه بار نیست اما نارضایتی هست که اغلب با حال خوبی همراه نیست! یه حالت دیگه هم وجود داره که برای بهبود وضعیته، ارتقای چیزی و پیشرفت کردن توش که نیاز به تغییراتی در مسیر داره که خب میشه گفت با حال خوبی همراهه.
به قول بانو سوزان روشن آره ساعت داره میگذره تیک تیکش و پلنها رو زودتر باید رو کرد!
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه نیست یه وقت میبینی یه ماهی مرده به قلاب گیر کرده ..