°
شیرین آفتابِ قلب حوض نقرهای من!
سرت را بالا بگیر و دوام بیاور. شالت را پس بکش تا روی گوشَت. عیبی ندارد اگر تارهای سپید گوشه شقیقه و بالای پیشانیات آنقدر حرفهای شده باشند که تکنوازی کنند و سر از فرمان رهبر مقتدر سنجاق سر تاکسیدو پوش سیاهت بپیچند و مدام سر بر آورند تا خودنمایی کنند.
سر به سرشان نگذار. چیزی تغییر نکرده اگر بدون اجبار بیهوشیِ دکلره حاضر نباشند لباس رنگی تن کنند.
اشتباه نکن. لغت "هنوز" جایی بین تو و روحت ندارد تا در میانه جمله "تو زیبایی" بنشیند. تو زیبایی. تو همچنان طهورای مطلای خوش انفاس منی.
نفس بکش، کم نیاور اگر برای راه رفتن مجبوری پاپوشهای کفه تخت پارچهای به پا کنی و کمر و ساق پایت دیگر توان نشستن بر فراز دیوار بلند پاشنه اورسیهای ورنی را ندارند.
قد بکش، مهم نیست اگر مثل سابق نتوانی با سرعت آهو راه بروی. منت بر سر زمین بگذار و کوهی که از خود ساختهای را با برداشتن قدمهایی حتی آهسته به رخش بکش.
لبخند بزن و نترس از برونگرایی جسورانه خطوطی که شماره خم شدنها و نشکستنهایت را در نبرد زندگی، در کنار لب و گوشه چشمهایت رسم میکنند.
نفس بکش، پا پس نکش. عیبی ندارد اگر چشمهایت مثل راهپیمای رنجوری که برای برخاستن دست به دیوار میگیرد، برای دیدن محتاج یک جفت شیشه باشند.
تو لبخند بزن. عیبی ندارد اگر دلت از تصدق بسیار، نانی در سفرهاش نمانده تا خرج آبی کند که لب چشمهایت را از شوق تر کند.
نستوه باش و نترس اگر گاهی دهانه مَشک سر ریز شده قلبت شل میشود. بلندترین و سختترین کوهها هم چشمه دارند. اشک بریز و از صورتت پاکشان نکن. ضیاء وضو در خشک نکردن آب از روی، دو چندان میشود.
شعر بخوان، از بر نمیشود از رو بخوان. عیبی ندارد اگر بر طاقچههای مرصعِ دیوارهای خانه پاخورده خیالت، از تصرف بسیار یادگاری رهگذران رفته و باز نگشته، دیگر جایی برای لانه کردن مرغهای بی آزار چکامه و غزل نمانده.
شیرینِ جانم ! پا پس نکش از زندگی.
نفس زمین از برگ و بار درختهای کهنسال است نه ناز نهالهای نورسته لب جوی.
حبیبه
پیراهنت دکان عطاری ست و چهرهات کاشف الکرب دلم.
عیبی ندارد اگر تنهایی.
بنشین کنار دلم. قد یک پا زدن در پاشویه حوض.
تو آه بکش
من رنگش میکنم.
سرسخت بمان
عیبی ندارد اگر پیر شدهای.
قشنگتر شدهای.