مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

دکلته نارنجی


آدم به هر چی فکر کنه، بزرگش می‌کنه. از خیال تبدیلش میکنه به واقعیت و وارد دنیای حقیقی‌اش می‌کنه. بخاطر همین من تصمیم گرفته‌ام فقط به چیزای خوب فکر کنم.

مثلا بیشتر اوقات به تون‌های مختلف رنگ سرخی که روی لبات می‌زنی فکر میکنم و اینکه وقتی ماتیکهای متفاوت می‌زنی، مزه حرفها و لبخندت هم عوض میشه یا نه. بعدش هم میگم حتما عوض میشه‌.
اونوقت به این فکر میکنم که ترجیح میدم وقتی سرسنگینی رنگ نارنجی روی لبات باشه، وقتی میخوای سلام کنی، اناری و وقتهایی که میخوای بهم لبخند بزنی صورتی یواش.
قرمز جیغ رو ترجیح میدم وقتهایی که فقط قراره از دور، بدون اینکه کسی متوجه بشه نگاهت کنم زده باشی. جیغ رو آدم زمانی می‌کشه که حس کنه اطرافیان بهش بی‌تفاوتند.
یا به حسرت دنیا فکر میکنم وقتی از پشت شیشه عینک آفتابی‌ت سعی میکنه خودش رو زیباتر و روشنتر از اونی که می‌بینی بهت نشون بده تا خدای ناکرده یکوقت از چشمت نیفته.
و به چشمات که نمیدونن دود کدوم آهی که پیشتر کشیده بودی دنیا رو اینجوری پیش روت تیره و تار کرده.
به بی‌گناهی برجستگی کم شیب روی گونه‌ات که زیر شیشه بزرگ عینکت پنهون میشه هم فکر میکنم.
یا به صدای تاری فکر می‌کنم که انگار شهناز چون می‌دونسته قراره توی سرسرای حلزونی گوش داخلی شما آمد و رفت داشته باشه، اینطور ظریف و ماهرانه نواختتش تا زبونم لال بی‌حرمتی به لاله و استخوان چکشی و سندانی گوش شما نکرده باشه.
به خوش اقبالی صدای شجریان هم فکر میکنم که پاش مستقیم به قدمگاه لاله گوش شما وقتی با هندزفری بهش گوش میکنی، می‌رسه.
خلاصه به این فکر میکنم که خوش به حال لبخند که شما با اون صورت زیبات بهش آبرو میدی.
خوش به حال اندوه که شما زیر سایۀ دود عینکت داخل شاه نشین چشمات، با روی باز ازش پذیرایی می‌کنی و خوش به حال صیدهایی که سگهای شکاری چشمات اونا رو زنده زنده برات میارند.

اکثر اوقات به حل این معما فکر میکنم که وقتی "زیبا" روی صورت شما باشه، باز هم بهش میگن زیبا یا یه چیز دیگه میگن بهش؟
معما زیاد دارم برای فکر کردن به جوابش. مثلا یکی دیگه‌اش اینه که باد، تارهای دامنت رو، وقتی شستی و پهنش کردی روی بند رخت، توی کدوم گوشه از دستگاه شور کوک‌ میکنه تا وقتی خشک شد و تنش کردی با پودهای پیراهن نخی بنگالت هم‌آهنگ باشن؟
خودت تا به حال به این فکر کردی که ؛ حیف نیست تقویم صورت به این ماهی، بجز آذری که گوشه چشمات داری، هیچ مهری نداشته باشه؟

دارم فکر میکنم تا تابستون تمرین کنی دروغ یاد بگیری و خشک نشدن پیرهن آستین بلند یقه بسته‌ات رو زیر آفتاب تیر، بهونه دست و دل بازی چشمگیرت کنی.

#دکلته
#مداد_سیاه

داستاننگاهماتیک
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید