مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

صبح-پنجره-خورشید

.

بعضی دخترها را دوست دارم

دنیای مرموزی که هیچ رازی در آن نیست دارند را دوست دارم

قصه‌هایی که برای هرچیز ساده‌ دور و برشان می‌سازند را دوست دارم

اسمهای بی‌ربطی که روی تمام چیزهای دور و برشان می‌گذارند را دوست دارم

دلسوزی‌های خنده‌دارشان را دوست دارم

آرزوهایی که چون دست نیافتنی هستند در دلشان دارند را دوست دارم

وجودشان در زندگی را که شبیه آبان است وسط تیر و مرداد دنیا دوست دارم

تزیین کردن هر چیزی را به دستشان دوست دارم

خوش آمدهایشان را دوست دارم

فحش‌هایشان را هم دوست دارم

خیالبافی‌هایشان را دوست دارم و به هرچه برایش خیال می‌بافند حسودی می‌کنم

اسم لباسهایشان را دوست دارم؛ دامن شلواری، جوراب شلواری، تور دار، پفی،…

لهجه و اصرارشان بر ادای صحیح اسامی و کلماتی که فقط مال دنیای دخترانه‌شان و متعلق به خودشان است را دوست دارم

خانه‌ای که از کودکی بلد می‌شوند بسازند را دوست دارم

مهمان دوستی و مهمانداری‌شان را دوست دارم

قهر و آشتی‌های مسخره‌شان را دوست دارم

بوی تنشان که هنوز بوی نوزاد از حمام در آمده و خشک نشده می‌دهد را دوست دارم

گل‌سر صورتی و کفش‌های سرپنجه گرد قرمز و جوراب‌های لبه تور دارشان را دوست دارم


بعضی زنها را هم دوست دارم

زنانی که هنوز دختربچه‌ای در پشت استخوانهای محکم سینه دارند را دوست دارم.

زنانی که قصه‌هایی برای گفتن دارند اما کم حرفند

ریخت و پاشند اما جوری که انگار هر چه را ریخته و پاشیده اند تازه سر جای خودشان قرار داده‌اند

زنانی که نامه دوست دارند

سبدهای کوچک و کاسه‌های کوچکتر برای آشپزخانه می‌خرند

موهایشان را بی حوصله پشت سر می‌بندند و بلوزشان سه سایز بزرگتر و شلوارشان چلواری و پاچه گشاد و نخ‌نماشده است اما انگشتهایشان جوهری، رنگی، گِلی یا زخم شده از سوزن خیاطیست

زنانی که گوجهٔ سبزند، انار سرخ، آسمان صاف آبی

اخمشان آب است و چشمشان نبات

زنانی که گریه دوست دارند اما میخندند را دوست دارم

زنانی که حضورشان گوشه زندگی، مثل سه تا گردالی کوچک سبز و آبی و قرمزی است که پایین تلویزیون‌های ۱۴ اینچ اگر می‌بود، قند در دلمان آب میشد که عصر جمعه‌مان قرار است پلنگش صورتی و مورچه‌خوارش آبی باشد نه خاکستری و سیاه و سفید.

زنان را دوست دارم که حضورشان، نظم زندگی را از هق‌هق به قه‌قه به هم می‌ریزد.

زنان را دوست دارم که منّتشان نفس راحت است که باید کشید و نازشان نان گرم که باید خرید.

زنان را دوست دارم.

چون صبح‌ که درِ پنجره‌ صورتشون وا میشه

خورشید از از اون زاویه پیدا میشه.


#مداد_سیاه

دوستمداد سیاهپنجرهزندخترونه
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید