مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

میوه بیرون زده از باغ

لال شویم اگر جز حق بر زبان جاری کنیم؛ انقد خوش رنگ و لعابید و وجیه که کسی نداند گمان میکند خدا حین غربال خاک بهشت، دماغش خارش گرفته و رو که برگردانده، عطسه‌اش را توی صورت شما زده. خوش الحانی زیر و بم صدای هزاردستان حنجر دُرفشانتان چنان وجدی به جان آدم می‌دواند که حاضرم به سر مبارک قسم بخورم پناه بر خدا خود داوود پیغمبر اذان و اقامه زیر گوشتان گفته. چشمم کف پایتان، بالا بلند و خوش تراش و گل اندام چنانید که یوسف کنعان، آنهم اگر مجال از ملائکه ربوده باشد، برای عمارت شمس العماره وجودتان، رخصت آجر بالا انداختن نصیبش شده باشد. دست مشاطه اگر پیوستگی ابروها را مثل کرکهای روی گونهٔ آفتاب عذارِ صورتت که خیرندیده نمی‌دانم چگونه دلش آمده دست به آن صورت مثل هلوی شندآباد بزند، با بند بر می‌داشت، دیگر شق القمر را زندیقی، شکّ در دل نمی‌ماند. نام ما را که هیچ، سلاممان را حتی با انبر هم از زمین برنمی‌دارید. انگاری آفتابه‌دار مستراح ابلیس رفیق جینگمان باشد و بت تراش مکّه پدرمان. پشت ارسی‌های باز پنج‌دری که می‌نشینید، زیبایی‌تان می‌شود میوه بیرون زده از باغ. ما هم چشممان هم مستحق است هم مسکین و هم ابن السبیل راه دشوار خواطرخواهی‌تان. چراغی که به خانه دل ما رواست ولله که به مسجد چارقدتان حرام.


حکم آن بود که گفتیم و لابه آنچه شنیدید والسلام

بانوداستانک
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید