ویرگول
ورودثبت نام
مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

هر روز به پنجره ات نگاه میکنم

°

هر روز به پنجره ات نگاه میکنم. هنوز چراغش خاموش است. دیرگاهیست که باد پرده پنجره را به بیرون هدایت نکرده و من از تماشای رقص پرده توری در لای درب نیمه باز پنجره محرومم.

تنها خبری که اینروزهای اواسط آبان - آبان دلفریب من، آبان همزاد من، آبان همسفره من- چک میکنم، اخبار هواشناسی ست و تنها احتمالی که بالا رفتنش حالم را خوش میکند، بارش بارانهای موسمی است.

برگهای شاخه های توت هم زرد شده. چنارها کمی مقاومترند ولی آنها هم دیر یا زود تسلیم خواهند شد.

شهر همچنان در محاصره است، اما اهالی خیال واگذاری ندارند. کیسه های کنفی را پر از خاطره و خیال کرده اند و در مقابل دشمن ایستادگی می کنند.

ارتش توپخانه کم شده ولی هنوز کهنه سوار باران دیده دارد.

هر روز صبح با شن کش، سطح باغچه را پاک میکنم. نور زرد لامپ اطاق پر نور تر میشود، حرارت چراغ نفتی بیشتر و نور گردسوز خوشبو تر.

نخ کوک میخرم. نذر کرده ام پیدایت که شد سوزن با آنها نخ کنم و به مادربزرگها بدهم.

برای شاخه های نسترن مثنوی میخوانم تا ریشه هایشان یخ نزند. برای خاک باغچه، غزل. از گنجشکها پرسیدم شبها کجا میروند اما پاسخی ندادند. خواستم تعقیبشان کنم اما صبحها که جیک جیکشان شروع میشود انگاری در هم حل میشوند و یک قطره میشوند و میروند در دل آسمان. رفتنشان را هیچوقت ندیده‌ام، اما آمدنشان را....از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان، آنرا هم ندیده ام.

اصلا پرنده ها شب را کجا سر میکنند؟ تو میدانی؟

میانه ام با تابستان خوب شده. همین که رفت دلم برایش تنگ شد. امسال تابستان، همان پلیوری تنش بود که وقتی پونزده ساله بودم تنش دیده بودم‌. مثل ماه شده بود. چقدر طوسی به او می آید.

مشقهایم مانده. دیکته هم دارم. دلم میخواست دیکته ام را باصدای تو بنویسم. صدایت کلمه را نقاشی میکند. اصلا نمیشود غلط نوشت. مثلا تا میگویی باران، دفترم خیس میشود و این مرد در باران می رود. نای آشنا را که میکشی با همه سلام علیکم میگیرد. نان را که نگو، تا میگویی نان همه پشت سرم صف می کشند.

میشود بپرسی: خب، تا کجا نوشتی؟

یا بگو برگه ها بالا. من دستم را بالا ببرم و وقتی می آیی تا برگه را از دستم بگیری بگویی: باز که اسمت را یادت رفت. و اسمم را تو بالای برگه ام بنویسی.

دیدی؟! باز هم سلام یادم رفت.

سلام...

مداد سیاهپاییزدیکتهصداتو دوست دارم
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید