مِدوسا
مِدوسا
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

انبار باروت یا دریای بنزین؟ | چند روز با سوالِ «ارزش من چیه؟»

روز ها به طرز مزخرفی آهسته می گذرن. هنوز هم کار می کنم. این روزا فشار روحی زیاد بهم وارد میشه؛ اونقدر که سرِ کار از خودم و کارم متنفر میشم و تو خونه از خودم و خانواده م. امروز مامان می گفت «بابات میگه اگه درس می خوندی همون ماهی یک تومنو خودش بهت می داد.» سر تکون میدم؛ میگم «بابام حرف زیاد میزنه.»

و من نمیتونم وزن اون پول رو تحمل کنم؛ پولی که رو هر یک ریالش منت باشه. من نمیتونم اون منتو تحمل کنم؛ علاوه بر اون، هویتمو با پولِ ددی عوض کنم؟ من اونی نیستم که یه تومن بگیره و بشینه کف زمین که درس بخونه. ترجیح میدم همینطوری وقتی از سر کار برمیگردم از شدت فشار های روم در حال مردن باشم.

فشار؛ می تونست به جای اف، اف ای بذاره؛ اونجوری حاصلش می شد آهن سولفاتِ هیدروژن آرگونید؛ اگرچه غیرممکنه یه گاز نجیب بیاد و واکنش بده.
فشار؛ می تونست به جای اف، اف ای بذاره؛ اونجوری حاصلش می شد آهن سولفاتِ هیدروژن آرگونید؛ اگرچه غیرممکنه یه گاز نجیب بیاد و واکنش بده.

خلاصه این روزا لب ریز از فشار ام؛ نمیدونم انبار باروت ام یا دریای بنزین. شاید به قول یاس: «یه دریا بنزین ام در پی جرقه زدن؛ سرم به سنگ نخورد، سنگو زدن به سرم.» اونقدر پر ام که تحملِ بیشتر از این رو ندارم. با اینکه اوضاع بد نیست؛ کارم سر جاشه و در آمدم هم همینطور؛ وضعیت هم آرومه، با این حال به خاطر شدت فشار در حال قدم زدن روی لبه ی افسردگی ام.

این لبه خیلی خطرناکه؛ لبه هم نیست؛ Edge توصیف مناسبی براش نیست. بهتره بگم طناب؛ این یه بند بازیه؛ بند بازی ای که میدونم تهش پرت میشم پایین؛ اون پایین هم افسردگیه، تنها نکته اینه که چقدر مقاومت کنم و کِی پرت بشم پایین. شروع مدارس موضوعیه که میتونه به راحتی پرتم کنه پایین، یا مثلا؛ خطر از دست دادن کارم تو مغازه. فقط میتونم وقتی از این طناب بیفتم پایین؛ جوری استخون های روحم تیکه تیکه میشه که نمیتونم تا مدت ها تکون بخورم.

بنزینیاباروتدلنوشته
یه دختر معمولی، تو چی؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید