اگه با کل دنیا مشکل دارم و با آدما نمیتونم کنار بیام؛ شاید مشکل از کل دنیا نباشه. یعنی، اگه بقیه دو رو ان؛ شاید چون منم بعضی وقتا دو رو ام. اگه فکر می کنم فقط یه متظاهر کثیفم و سعی می کنم نشون بدم که احساسات آدما رو درک می کنم [با اینکه در عمل احساس همدردی نمی کنم] و این نقش رو اونقدر خوب بازی می کنم که خودم هم تا تو نقش ام باورم میشه؛ خب شاید به خاطر همینه که کسی احساسات خودمو درک نمی کنه. شاید هم بین حرف های من و بقیه سه لایه رمزِ ویژنر باشه، فقط سر تکون میدیم که انگار همو می فهمیم ولی در عمل فقط قصد داریم طرف مقابلو بگیریم تو مشت مون. اگه کاریزماتیک رفتار می کنم و شنونده خوبی ام؛ شاید چون ته دلم با حرف های طرف مقابل صاف نیست؛ کسی حرف های انتزاعی مو متوجه نمیشه. شاید اونقدر تظاهر کردم که بقیه با خود واقعیم غریبه شدن، یه منِ افسرده که دلایل فلسفی پشت افسردگی ش داره.
شاید همین رفتار آینه وار من باعث شده بقیه رو هم به آینه های خودم تبدیل کنم. همیشه گفتم آرزو دارم یه نفرو توی دنیا پیدا کنم که عین خودم باشه؛ ولی شاید هیچوقت این آرزو از ته دل نبوده، چون من از خودم می ترسم. همه مسائلی برای پنهان کردن دارن ولی من همه چیز رو به کثیف ترین نوع ممکن پنهان می کنم؛ اینطوری مدیر و لیدر و سردسته میشم. هیچکس نقص هام رو نمیبینه؛ واضح ترین نقص هام رو هم طوری باهاشون برخورد می کنم که بقیه منو به عنوان اسطوره صداقت میشناسن. همه میگن کاش همه ی دنیا مثل من بودن. ولی من از تصور دنیایی که کارخونه هاش روزی چند تا مثل منو تولید کنه وحشت دارم. ولی از یک دنیا پر از تو، بیشتر وحشت دارم.
هر تظاهر به حماقتی که می کنم یک نیت کثیف پشتشه، اگه تو بازی با کارت پاسور، دست خودمو رو می کنم یا کارتو یه جوری میگیرم دستم یه اگه یکی دید حس کنه کشف بزرگی کرده؛ این یک تلهست. همیشه تو شطرنج زود چند تا مهره رو از دست میدم؛ ولی دلیلش اینه که سعی دارم به ضعیف بودن تظاهر کنم. و بعد؟ من یک مار ام؛ یک افعی. نیش می زنم. یک ضربه کشنده. دلیل برق زدن دندون هام موقع لبخند؛ زهریه که روی اون ها رو پوشونده. وقتی دارم زور می زنم لبخندمو مهار کنم؛ سعی دارم یک آدمو مسخره نکنم؛ تحقیرش نکنم؛ حتی شاید نفرت درونی مو بهش نشون ندم. پس من آدم صادقی نیستم؛ فقط بلدم که کدوم واقعیت ها رو بگم و چطور به ذهن یک نفر جهت بدم. آره، من بلدم با آدما بازی کنم، عزیزم.
پس تقصیر خودمه. پس من مجازات کار های تو ام و تو مجازات کار های من. اگه تو ارتباط با یه نفر شکست خوردم، به خاطر اینه که بازی رو خوب بازی نکردم. حتی شاید هرکسیو که دوست داشتم؛ دوست داشتنم بدون خُرده شیشه نبوده. به خاطر همینه که هرکسی که واقعا بدون هیچ خُرده شیشه ای دوستش داشتم هم برام دست نیافتنی بود؛ چون خُرده شیشه هام توی روحم جاودانه شدن. شاید آدما نفهمن و متوجه شون نشن، ولی احساساتِ آدما از این خُرده شیشه ها خراشیده میشه و خودشون هم نمیفهمن چرا دارن از من فاصله می گیرن.
پس اگه زیر نور ماهِ کامل، نمیرم باهاشون قدم بزنم، از ترس این نیست که تو سایه بهم خنجر بزنن، دلیلش اینه که من یه گرگینه ام. یه هیولای ترسناک تو عمق وجودم زندگی می کنه که میتونه کاری کنه در موقعیت مناسب هر بلایی سر یک نفر بیارم. اگه شیک می پوشم و شیک رفتار می کنم؛ دلیلش اینه که دارم موها و دندون های اون گرگ درون رو مخفی می کنم.
آدما حوصله مو ندارن؟ قطعا تقصیر خودم بوده؛ چون در لحظه ای که بهم احتیاج داشتن فقط تظاهر می کردم که باهاشون همدردی می کنم. پس اگه زخم های روحم هنوز باز ان، به خاطر اینه که تو دوئل شکست خوردم، فقط یه آدم کثیف دیگه تونسته تو بازی خودم شکستم بده. اگه یه موجود لعنتیِ خاص ام؛ به خاطر اینه که هم باطنم متفاوته و هم نقشی که بازی می کنم. بازی تموم شد، شما ها بردین؛ من هنوز به سطح شما نرسیدم. پس فقط من نیستم که در حال توطئه کردن علیه بقیه ام؛ همه مون همینیم عزیزم.