ویرگول
ورودثبت نام
ملیکا اربابی
ملیکا اربابیدختری نوجوون که آینده ای روشن برای خودش میبینه:)
ملیکا اربابی
ملیکا اربابی
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

روزی که در آینده ای بسیــــــــار دور هم بهش فکر نمیکردم

سلام. امروز 12 آبان ماه 1404 هستش.

روزی که همیشه دلم خواسته توی دوران دانش آموزی و دانشجویی اون اتفاق خیلی خاص، نسیب منم بشه و توفیق داشته باشم که منم بتونم اونجا برم.

اونجا، توی تصوراتم خیــــــــلی بزرگ و خفن بود. جایی که کلی باید بگردنت و از توی دستگاه رد بشی تا بتونی اونجا بری.

جایی که پر از مامور های امنیتی و حفاظتیه. جایی که همه نیروی حفاظت از یک نفر هستن؛ یه نفر خیلی خاص!

تمام این گشتن ها هم برای اوست. او انقدر محبوب است که مردم برای دیدن او، داشتن یک یادگاری از او و رفتن به آن مکان تمام تلاش شان را میکنند. با همه صحبت میکنند، کلی پیگیرند که شاید اگر خدا خواهد، توفیق آن را داشته باشند.

شاید تا اینجا متوجه شده باشید که کجا را میگویم.

همان جا که همه مشتاق و منتظر آمدن و دیدن او هستند.

آری، من حسینیه امام خمینی(ره) را میگویم...!


ساعت پنج صبح را به زور در تاریکی نگاه میکنم. چشمانم نیمه باز هستند و شور و شوقی که توی دلم است، اصلا با قیافه ام نسبیتی ندارد!

بیدار میشوم و بعد از حاضر شدن، با مادرم عزیـــزم اسنپ میگیریم و راهی خیابون جمهوری اسلامی میشویم.

به او پیام میدهم: مهسا بیداریی؟؟؟ دیر میشه ها. ممکنه در پایین رو ببندن!!

اصلا فکر نمیکردم همان لحظه پیامم را سین بزند! گفت: داداش من پنج دقیقه ست رسیدم. منتظرم کارت ها رو بهمون بدن. فلانی توی ترافیکه کارتا دستش مونده!

بعد از چند دقیقه میرسیم. ماشین دققیقااا جلوی مامور ها نگه میدارد و من مهسا را میبینم که بین ماشین ها چش چش(عامیانه100/100) میکند و دنبال من است. ناگهان جلو میروم و میزنم به شونه اش: سلللااااامممم

+وای حاجی سکتم دادی!

همدیگر را بغل میکنیم و با بقیه بچه ها به سمت صف ورودی بیت، راه میوفتیم.

با مادرم هم خداحافظی میکنم و همش توی ذهنم میگویم: کاش او هم بود.

کارت ورودی بالاخره به دستمان میرسد. در طول همان صف طولانی تنها به فکر این هستیم که نکند پایین پر بشود و برویم بالا.

چون همه برای او آمده بودیم. خیلی بد میشد اگر از فاصله دور او را میدیدیم.


بعد از پذیرایی و گشتن ما، اولین نفر از بچه ها من وارد حسینیه میشوم. وااااییی، گفتنش هم سخت است؛

وقتی وارد میشویم، هوای خنک میخورد به صورتت، هم سن و سالانت را میبینی که همه مثل تو مشتاق او هستند.

آیه اول سوره ممتحنه چشم هایم را جذب میکند:

ای مردمی که ایمان آورده اید دشمنان من و دشمنان خودتان را دوست و هم پیمان قرار ندهید.
ای مردمی که ایمان آورده اید دشمنان من و دشمنان خودتان را دوست و هم پیمان قرار ندهید.

سرم را برمیگردانم و جمله امام خمینی(ره) را میبینم: آمریکا در راس مفاسد همه عالم است.

سریع میشینم چون میدانم اگر غفلت کنم دیگر جا نیست. الحمدالله به ما سالن پایین میرسد و نسبتا هم نزدیک رهبر است.

همان لحظه یوسف سلامی را میبینم که میگوید: دختر خانم ها سرحال تشریف آوردین؟ بـــــــــــــــــــــلــــــــــــــههههه

خیلی هیجان داشتیم. مهسا هم همان لحظه میرسد. شور و شوق مان واقعا وصف ناپذیر بود.

بعد از برنامه هایی مانند تلاوت قرآن و دعوت از خانواده شهدای جنگ دوازده روزه، محافظان را میبینم که آماده اند،

آماده یک اتفاق هیجان انگیز! پرده ها کنار و میرود و ما بالاخره او را میبینیم؛ حضرت آقا.

همان کسی که در طول همین عمر کمی که کردم، هیچ وقت فکر نمیکردم که بتونم در اولین روز ورود به 13 سالگی، ایشان را ببینم. خنده و اشک ذوق با یکدیگر ترکیب شده اند و همه یکصدا میگوییم: حیدر، حیدر!

با ذوق تمام نشستم پای حرف هایی که میدانستم در تمام مراحل زندگی ام به کار خواهد آمد.

با صحبت های پدرانه حضرت آقا، سعی کردم مسیر زندگی ام را مشخص کنم. سعی کردم به این فکر کنم که آینده ام را طبق بیانات و دیدگاه های ایشان بچینم و برنامه های آتی زندگیم طبق آنها باشند.

+السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

جمعیت بلند میشود و همه به سوی او میروند. فریاد های : انگشتر آقا را میخواهیم! را همه میدهند و من تنها سعی میکنم پابلندی کنم تا شاید بتوانم برای آخرین بار او را ببینم.

حسینیه خالی میشود. چفیه ام را متبرک میکنم و بعد از حسرت خوردن که نکند آخرین بار باشد، آنجا را ترک میکنم.

امروز، با صحبت های ارزشمندی که شنیدم، قرار است مسیر سیزده سالگی ام را بچینم و فردا که 13 آبان است، جشن ورودم به آن را بگیرم:)))

بماند به یادگار از دوازدهم آبان ما هزار و چهارصد و چهار_دیدار رهبر انقلاب با دانش آموزان و دانشجویان

انشاالله شهادت مون:)))
انشاالله شهادت مون:)))

رهبردیداریادگاریرفاقتخاطرات
۱۲
۵
ملیکا اربابی
ملیکا اربابی
دختری نوجوون که آینده ای روشن برای خودش میبینه:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید