ویرگول
ورودثبت نام
MAzimifar
MAzimifar
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

یادداشت | تأملی سطحی پیرامون تجربه اصیل

آنچه این روزها می­ تواند ذهن انسان مدرن را به خود مشغول سازد، داشتن تجربه ­ای اصیل است. اما این به چه معناست؟ بی­ تردید برای فهم دقیق این موضوع باید معنای اصالت تجربه را به ­خوبی درک کنیم و البته همان ­طور که روشن است، شناخت حقیقی چنین مفهوم دشوار و غامضی، آسان نیست.

من تصور می ­کنم که «رازآلودگی» و «حیرت» عناصری هستند که این روزها گم کرده­ ایم. تجربه ایمان، عشق، شور، هیجان و عواطف بشری که قبل­ ها چنین مورد دقت نظر قرار نگرفته بودند، برای ما معنادار، عمیق و پایدار نمایان می­ شدند. شعرها، متن ­ها و فلسفه­ ورزی ­های فراوان پیرامونشان شکل می ­گرفت اما اکنون این ­چنین نیست. تأکید بیش از اندازه روی عقل و نقادی، معنای رازآلود و حیرت­ برانگیز تجربیات را تهی کرده است.

شاید عمیق­ ترین و رازآلود­ترین تجربهٔ انسانی، «فردیت» و «من بودن» باشد که آن نیز اکنون دستخوش آزمایشات فراوان علوم‌تجربی قرار گرفته. دانش تلاش می ­کند تا با آزمایش و تحقیق، به رمز و رازهای ذهن انسانی دست یابد. این برای انسان ­ها تهدیدی جدی و حیاتی است. انسان به دنبال جایی فقط برای «من» است که دیگر هیچ­کس نتواند به آن راه یابد. هرچند کنجکاوی انسان برای فهمیدن، مانع پیدا شدنِ چنین قلمرویی است. شاید به همین علت باشد که نویسندگان و فیلسوفان معاصر تأکیدی جدی بر «ساخت و ایجاد معنا» داشته ­اند. حیاتِ عینی بشر از معنا تهی شده و اکنون این وظیفه ماست که با تلاش فراوان برای خود معنایی بسازیم.

تجربه از مهم ترین راه های رشد کودک انسانی است.
تجربه از مهم ترین راه های رشد کودک انسانی است.


عجیب اینجاست که رو به ­رو شدن با این مسئله نیز آسان نیست. انسان نمی­ تواند خود را فریب دهد و معنای برساخته وجودی خودش را «عینی» و «واقعی» تلقی کند. انسان می ­داند که «معنای ساختگی» در نهایت «ساختگی» باقی می ­ماند؛ پس بود و نبودش چه فرقی خواهد داشت؟ شاید این موضوع ما را به رویکردی پوچ­ گرایانه و منفی ­نگر برساند. شاید شوپنهاور راست می­گوید که «امن ­ترین راه برای بدبخت نبودن این است که انتظار خوشبختی چندانی نداشته باشیم.» زندگی با تمام پستی­ ها و بلندی ­هایش تجربه­ ای است که اگر تهی از اصالت و معنا به آن نظر شود، بی­ ارزش و پوچ خواهد بود.

اما من با این پوچ ­گرایی و فرورفتن در منفی ­نگری پیرامون زندگی موافق نیستم. به نظر می ­رسد مسئله­ ای که ما غالباً آن را فراموش می­ کنیم این است که نقادی عقلانی و خط­ کشی ­های علمی نیز خود زیر تیغ نقد و علم قرار می­ گیرند. راسل، فیلسوف بزرگ انگلیسی که از حامیان جدی علوم‌تجربی نیز بوده، گفته است: «حتی زمانی که دانشمندان بر چیزی توافق دارند، ممکن است در اشتباه باشند.» شاید جایگزین شدن علم به ­جای «حکم قاطع باور» و عقل به­ جای «تجربه و احساس» موضوعی باشد که ما را از تجربهٔ بودن دور می­کند. انگار که دو قلمرو «بودن» و «هستن» را با هم یکسان انگاشته ­ایم. قلمرو «بودن» برای انسان آن تجربهٔ حیرت ­انگیزی است که لحظه لحظه­ اش در راز و ناپیدایی فرورفته. با احساسات و هیجانات فراوان از عشق تا لذت بردن از تابلوی نقاشی ونگوگ یا مونه پر شده است. درحالی‌که «هستنِ» انسان همان قواعد و قانون ­های طبیعی است که هیچ ­گاه به قطع متوجهشان نخواهیم شد و مدام به مطالعه ­شان می­ پردازیم تا فهمی عمیق­ تر نسبت به آن ­ها پیدا کنیم.

جست و جوی زیبایی در تجربیات، احساسات اصیل و معنادار می سازند.
جست و جوی زیبایی در تجربیات، احساسات اصیل و معنادار می سازند.


ویتگنشتاین در جایی می ­گوید: «به ­راستی عجیب است که چه مدت زمانی طول می­کشد تا شخص خودش را بشناسد.» من تصور می­ کنم که ما حیرت کردن را فراموش کرده ­ایم. حیرت از تجربیات ساده زندگی را. بگذارید با مثالی حرفم را روشن کنم. این دو توصیف از تصویری یکسان را در نظر بگیرید:

«هر روز صبح برای پیاده ­روی از خانه بیرون می­ روم و هوای خنک به صورتم می ­خورد. نور خورشید، گرمای دل­نشینی دارد و بخار هوا از دهانم با هر نفس بیرون می­ زند.»

برای بسیاری از ما این تجربه­ ای ساده و روزمره است. اما اگر کمی دقیق­ تر نگاه کنیم همین تجربه را می­ توان این ­چنین نیز توصیف کرد:

«صبح امروز در خانه را باز کردم. خورشید مهربان است. انگار با دیدن صورتم به من لبخند می ­زند. هر ذره نور که به صورتم می ­خورد احساس می­ کنم بوسه ­ای آرام بر گونه ­ام نشسته است. هوای سرد به‌آرامی دورم را می­ گیرد. دست­ هایش را باز می­ کند و در آغوشم می ­کشد. انگار نمی­ خواهد تنها باشم.»

همان­ طور که دیدید تجربه یکی است اما توصیف شخص اول و دوم متفاوت است. اما این به چه معناست؟ حس شناخت زیبایی ­ها و قدرت تحلیل و واکاوی آن­ ها هنری است که مخصوصاً انسان ­ها از آن برخوردارند. ما می­ توانیم تجربه ­ای یکسان را از زوایای مختلف بررسی کنیم؛ اما اگر هدف از بررسی ­مان «توضیح» نباشد بلکه «توصیف» باشد، شاید «تجربه بودن» را احساس کنیم.




حال همه این حرف ­ها چه ارتباطی با تجربهٔ اصیل دارد؟ می­ توان گفت تجربه‌کردن عشق، ایمان یا هر چیز دیگری اصیل و ذاتی است اما به نظرم می ­رسد که تنها تجربه اصیل انسانی، «تجربه بودن» است. هرچند «بودن» از آن چیزهایی نیست که همیشه داشته باشیم. ما خیلی اوقات در حال «هستن» هستیم. در حال توضیحیم. در حال تحقیق و نقادی و عقلانی­ سازی هستیم. خیلی اوقات نیز وجود دارد که نه «هستن» را تجربه می­کنیم و نه «بودن» را. آن زمانی است که نه توجهی به توصیف تجربه داریم و نه توضیح آن. احساسی پوچ و تهی که می­توان آن را «بیگانگی» دانست. بیگانگی از خود و زیستنِ خود.

زیستن با رشد مداوم همراه است.
زیستن با رشد مداوم همراه است.



هرگاه که بتوانیم «تجربه بودن» را با کسی لمس کنیم، بودنمان با آن شخص و وجودش برای ما «اصیل» است. یعنی بودنِ ما را می­سازد. اگر من عاشق «تویی» باشم که می­ تواند «بودن» را به من یادآوری کند، «تو» برای من «اصیل» است. چرا که بخشی از «بودنِ» من است. ما از چنین انسان ­ها و چنین تجربه­ هایی بی­ نهایت دوریم. ما بودنِ با کسی را (چه آن کس خودمان باشد یا دیگری) فراموش کرده ­ایم. ما «هستیم» اما «بودن» نداریم. این است که بسیاری از تجربه‌هایمان به ما نه چیزی اضافه و نه کم می­ کند؛ بنابراین داشتن و نداشتن آن تجربه برایمان یکسان است. ما نیاز به «بودن» داریم. به تجربه ­ای «اصیل» از «زیستن» و از «بودن.»



تجربه و زندگییادداشت فلسفیخودشناسیچطور زندگی بهتری داشته باشم؟
{روی میز کوچکم با یک لیوان چای، کتاب می خوانم و می نویسم.}
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید