ویرگول
ورودثبت نام
MAzimifar
MAzimifar
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

یادداشت | من شایسته درد و رنجم نیستم!


میلان کوندرا در جایی می‌نویسد:

"ما کم‌ و بیش مثل هم [فکر] می کنیم
و افکارمان را با یکدیگر
[مبادله] می‌کنیم،
از هم وام می‌‌گیریم
و از یکدیگر می‌دزدیم.
اما وقتی کسی پایمان را لگد کند
فقط [احساس درد] می‌کنیم.
در اینجا [بنیاد خویشتن] فکر نیست.
بلکه [رنج] است
که بنیادی ترین همه [احساس‌ها] است."

من {رنج} می‌کشم، پس هستم!
آیا می‌توان چنین پنداشت
که انسان در کوره‌ی رنج‌ها
گوهر ذاتی وجودش را می‌یابد؟!
حتی مسیر {شناخت خویشتن} خویش
و رو به رو شدن با {آنچه که هستی}
درد آور است.
ما می‌خواهیم جهان {آنچه که می‌خواهیم} باشد.
پندار های ما چنان پیله به دور ما می‌پیچند
و پروانه‌ی درون‌مان محروم از دیدن جهان است.
شناخت خویشتن خویش
یعنی دریدن پیله و پرواز.
عده‌ای آن را بر می‌تابند‌
بر افسوس {رویایشان} از جهانی کامل می‌نشینند.
و {فقدان} آن را سوگواری می‌کنند.
تا شهد حقیقت درونشان جاری شود.
آیا غیر از مسیر رنج...
راهی برای رهایی هست؟
آیا برای فتح قله ها
راهی به جز تحمل سختی صعود نیز می‌توان یافت؟
[ آیا من شایسته‌ی درد و رنجم‌ نیستم؟ ]

میلان کوندراروانکاویفلسفهمتن ادبیادبیات و رمان
{روی میز کوچکم با یک لیوان چای، کتاب می خوانم و می نویسم.}
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید