فارغ از اینکه با دوستتان در مورد روز خود صحبت میکنید، در دفتر خاطرات خود یادداشتی مینویسید یا اینکه به عنوان یک نویسنده مشغول نوشتن داستانی هستید، بدون شک توصیف احساسات قسمت مهمی از فعالیت نوشتاری و گفتاری شما را شکل میدهد. صرف گفتن اینکه خوشحال هستید، به هیچ کس این حس را القا نمیکند که شما در واقع چه احساسی دارید. همه میخواهند احساسات خود را برای مخاطب به گونهای ترسیم کنند که او هم تجربهی حسی آنها را با تمام وجودش حس کند.
اما آیا این کار امکانپذیر است؟ اگر امکانپذیر است، انتقال تجارب حسی بین نویسنده و مخاطب به چه شکل انجام میشود؟ صرف اینکه نویسنده با استفاده از یک صفت مناسب تجربهی حسی شخصیتهای داستانش را برای مخاطب توصیف کند، آیا آن تجربهی عاطفی به طور کامل به خواننده منتقل میشود؟
جواب سوال اول این است که همهی این موارد امکانپذیر است اما شیوهی کار و تکنیکهای مورد استفاده به سادگی استفاده از یک صفت احساسی نیست. در حقیقت عوامل زیادی در انتقال احساسات دخیل هستند؛ از جمله شرایط محیطی و موقعیت وقوع رخداد، صحبتها و افکار درونی شخصیت داستانی با خودش، زبان بدن شخصیت و بسیاری عوامل دیگر که در این مقاله قصد پرداختن به آنها را داریم.
در ادامهی این مقاله ما در مورد شیوههای مختلف توصیف احساسات، نحوهی تداعی احساسات در ذهن مخاطب و از همه مهمتر راجع به چگونگی درج این توصیفات در نوشتار بحث خواهیم کرد. برای توصیف دقیق احساسات با هدف انتقال معنای انسانی و ایجاد ارتباط عاطفی با مخاطب، با ما همراه باشید.
در این بخش به بررسی روشهای مختلف توصیف احساسات و عواطف در دنیای نویسندگی میپردازیم. آشنایی به این روشها به شما ابتکار عمل و آزادی زیادی در مورد انتخاب رویکردتان به توصیف احساسات میدهد و از تکرار الگوهای نگارشی در متن شما جلوگیری میکند. علاوه بر این همانطور که خواهید آموخت هر احساس و عاطفهی خاص نیاز به تکنیک خاصی برا توصیف شدن دارد.
تصور کنید فردی را مشاهده میکنید که احساس مد نظر شما را تجربه میکند. آیا شکمش را محکم گرفته یا صورتش را محکم چنگ میزند؟ آیا او آرام دستش را روی شانههای شما میگذارد و سعی میکند به شما بگوید چه اتفاقی افتاده است؟ در واقع در یک ساختار روایی، بهترین و صمیمیترین راه برای انتقال احساسات، توصیف وضعیت بدن سوژه است.
حالا تصور کنید خودتان احساسی را که قصد دارید توصیف کنید، تجربه میکنید. معدهی شما چه احساسی دارد؟ وقتی فردی احساسات شدیدی را تجربه میکند، میزان بزاق دهان او تغییر میکند، ضربان قلب او نیز تغییر میکند و برخی مواد شیمیایی در جریان خون و معدهی او ترشح میشود.
استفاده از مکالمات واقعی در قیاس با توصیف سادهی حالات مختلف شخصیتهای داستان، میتواند خواننده را در سطحی عمیقتری درگیر فضای داستان و اتفاقات آن بکند. در واقع، بر خلاف رویهی مرسوم که شامل خارج شدن از سیر روایی داستان و بیان توضیحات اضافی برای تشریح احساسات افراد است، استفاده از مکالمه منجر به قطع جریان روایی نمیشود و اگر گفتگوی شما درست طراحی شده باشد، یک تداعی عاطفی بکر و عمیق برای خواننده خلق میکند.
اغلب، همهی ما به طور کامل از احساسات خودمان یا کاری که انجام میدهیم آگاه نیستیم. در حالی که چشمانمان از عصبانیت میخواهد از حدقه بزند بیرون یا وقتی که از شدت خشم تند تند نفس میکشیم، ممکن است سرمان را با آرامش تکان دهیم و به طرف مقابل حتی لبخند بزنیم. توصیهی ما به شما این است که به جای پرداختن مستقیم به این لایههای حسی، به طور غیر مستقیم به آنها اشاره کنید. به عنوان مثال به این عبارت دقت کنید: «در حالی که شخصیت شما سرش را به نشانهی ادب تکان میدهد و موافقتش را به طرف مقابل اعلام میکند، همزمان دستمالکاغذی سفیدی را که در دستان عرقآلودش گرفته با فشار زیاد تکه تکه میکند».
در واقع بسته به وضعیت احساسی خاصی که تجربه میکنیم، انواع خاصی از احساسات ما برانگیخته میشوند. به احتمال زیاد بوی معشوق برای همهی ما آرامشبخش است یا اینکه وقتی در خانه تنها هستیم کوچکترین صدایی در محیط اطراف توجه ما را به خودش جلب میکند. شما میتوانید از این عناصر برای انتقال بهتر احساسات بدون نیاز به توصیف مستقیم آنها، استفاده کنید.
این تکنیک به زمانی اشاره دارد که محیط نشاندهندهی احساسات غالب در یک صحنه باشد. به عنوان مثال، هنگامی که تنش بین دو رقیب در حال افزایش است، ناگهان یک پنجره میشکند. یا مثلاً دانشآموزی که پس از گذراندن یک امتحان سخت و وحشتناک در حال استراحت در یک فضای سبز است و نسیمی از چمنها صورتش را لمس میکند. شاید این تکنیک برای بعضیها چندان جذاب نباشد، اما قطعاً روشی سرگرمکننده است و اگر شما در اثر نوشتاری خود زیاد از آن استفاده نکنید، تأثیر و کارایی خود را حفظ خواهد کرد.
این تکنیک را امتحان کنید، به یک احساس مشخص فکر کنید. عمیق و طولانی روی آن تأمل کنید. به آخرین باری که این احساس را تجربه کردید فکر کنید. حالا، در مورد آن احساس مشخص صحبت کنید. تجربه کردنش چه حسی داشت؟ زمانی که آن احساس را داشتید دنیا چه شکلی بود؟ وقتی که به صورت عمیق وارد این تمرین شدید، به بدن خود توجه کنید. دستهای شما چه کار میکنند؟ پاهای شما چه؟ ابروهای شما چطور؟ حالا میتوانید توضیح دهید که این احساس از منظر زبان بدن چگونه نمود پیدا میکند؟
هدف این بخش این است که به شما یادآوری کند قبل از توصیف هر گونه احساسی در اثرتان، از خودتان بپرسید که انسانها معمولا آن احساس را به چه شکل تجربه میکنند؟ علائم جسمانی و روحی مربوط به احساس خاص چیست؟ و همچنین فکر کردن به این مسئله که با خواندن توصیفات شما تداعی ذهنی خواننده از آنها به شکل خواهد بود؟ آیا واقعا متن شمت قادر به بازسازی آن احساس خاص برای مخاطب هست؟ به گونهای که کاملا باورپذیر باشد؟
احساسات ما در واقع واکنشهایی هستند در برابر علتهای مختلفی که در زندگی آنها تجربه میکنیم. شما فقط در صورتی میتوانید احساسات را در خلأ توصیف کنید که این عواطف به واسطهی عدم تعادل هورمونی فرد یا اختلال حافظهی سرکوبشده، ایجاد شده باشند. جزئیات موقعیتهای مختلف را مرور کنید. شخصیت شما به کدام عامل خارجی واکنش نشان میدهد؟ یا اینکه سطح آگاهی شخصیتهای داستانی شما از فضای داستانی به چه میزان است؟
اگر احساسی را که میخواهید توصیف کنید قبلاً خودتان احساس کردهاید، این بهترین حالت ممکن برای نوشتن از عواطف و احساسات است. منشأ و سرچشمهی آن احساس چه بود؟ به این فکر کنید که آن تجربهی عاطفی چه احساسی در شما ایجاد کرد. مثلاً وقتی از شدت داشتید خفه میشدید و بغض تمام وجودتان را فرا گرفته بود، احتمالاً با خودتان فکر نمیکردید که «آه، من ناراحت هستم»، بلکه داشتید به این موضوع فکر میکردید که «من دیگر این زندگی دردآور را نمیخواهم، باید با خودم چه کار کنم؟». خود را با محیط اطرافتان و تمام انسانهای دنیا غریبه میدیدید. شاید در آن حالت متوجه دست لرزان خود نشده باشید. در عوض، با تمام وجود سعی میکردید که جلوی لرزش خودتان را بگیرید ولی نمیتوانستید. این تجربه خام ولی واقعی به شما جزئیاتی را برای توصیفاتتان میدهد که تخیل هرگز قادر به این کار نیست.
احساسات مفاهیمی انتزاعی هستند که افراد مختلف به روشهای مختلف آنها را تجربه میکنند. به عنوان مثال در برخورد با یک رفتار ناخوشایند ممکن است یک نفر از یک غزل حافظ برای گوشزد کردن رفتار اشتباه طرف مقابل به او استفاده کنید، اما شخصی دیگر با فشردن دندانهایش روی هم و نگاه اجتنابی به همان شخص بگوید: «نمیخواهم در مورد این مسئله صحبت کنم، همین حالا تمامش کن و بزن به چاک». در واقع، این دو نفر سعی دارند دقیقاً یک مطلب را بگویند، اما واکنش هر کدام به موقعیت یکسان متفاوت است.
در آثار خودتان، شما همیشه باید برای مخاطب خودتان یک تصویر ایجاد کنید. آنها باید بتوانند با استفاده از کلمات شما پشت پلکهایشان تصویری خلق بکنند و از متن شما جدا شوند. بیان صرف آنچه که در جریان است به هیچ وجه برای مخاطب کافی نیست. شما باید این اتفاقات را به آنها نشان دهید.
در واقع این مقاله بر این مطلب اصرار دارد که نباید احساسی را مستقیماً و به صراحت بیان کنید، بلکه با استفاده از تکنیکها و روشهای بیان تلمیحی و غیر مستقیم توصیف احساسات، میتوانید تأثیر بسیار عمیقتری روی مخاطب خودتان بگذارید. در حقیقت فقط اطلاعات بدیع و منسجم باید با بیان ساده، منتقل شوند. اما گاهی یک یک عبارت ساده و کمیاب میتواند برای توصیف یک احساس بسیار مناسبتر از یک پاراگراف توصیف غیر مستقیم باشد. از اینکه بعضی اوقات به زبان ساده و بی تکلف بنویسید نترسید.
قطعا هر نوع نوشته و اثر نگارشی نیاز به ویرایش و بازبینی دارد، حتی یک نامهی اداری. اما در اینجا تمرکز ما روی ویرایش متونی است که هدفشان بازنمایی عواطف و احساسات انسانی است. لذا در این نوع ویرایش ملاحظات خاصی به لحاظ روانشناخی و زبانشناختی باید مد نظر قرار بگیرد که هدف همهی این تمهیدات باورپذیری بیشتر اثر شما و ایجاد یک تجربهی حسی بکر برای مخاطب شما است.
هر بار که در نوشتهتان از شخصیتی غمگین یا شاد یا حتی بدبخت یا سرخوش صحبت میکنید، آن بحث را پس از تکمیل شدن کاملاً ببندید و بقیهی داستان را از آن اتمسفر عاطفی جدا کنید چون شما دیگر به برانگیختن آن احساس خاص نیازی ندارید و این گونه موارد را باید به روشی شفاف تفکیک کرد.
مثلاً عبارت: «او نگاهی انداخت و پوزخند زد»، شروع خوبی برای اولین پیشنویس شما است. هر احساسی که بعد مدتی محو بشود، مثلاً عبارت «او خوشحال بود» یک گام در جهت درست است. گران نباشید این فقط پیشنویس اول شما است و این امر به تدریج در طول نوشتن شما تکاملیافته و رشد میکند.
چرا شخصیت داستان نگاهی به بالا انداخت و پوزخندی زد؟ با خودش چه فکری میکرد؟ آیا او فکر میکرد پسری که در آن گوشه نشسته پسر خوبی است؟ آیا آن پسر او را به یاد کسی انداخت؟ دلیل ایجاد این احساسات در او چه بود؟
در واقع اینگونه عبارتها ساختار روایی داستان شما را پیش نمیبرند، چون برای انجام این کار بسیار بیمعنی و بیاحساس هستند. مثلاً شما میتوانید عباراتی بیمعناتر و پوچتر از این موارد مثال بزنید: «از خوشحالی میخواستم سکته کنم» یا «ناگهان احساس کردم جهان من در حال متلاشی شدن است». اگر شخصیت شما واقعاً آنقدر خوشحال است، از او بخواهید که بیاختیار شخصی را در آغوش بگیرد و سپس با صدای بلند بخندد. اگر هم اینقدر شدید ناراحت است برای مخاطب تعریف کنید چه اتفاقی افتاده است. مردم میتوانند تأثیر حسی رویدادهای مختلف را روی زندگی یک انسان درک کنند. اگر این موارد را توصیف کنید مخاطبان شما خیلی بهتر میتوانند با شخصیتهای داستان شما درگیر شوند.
موقع نوشتن هر عنصر داستانی جدید از خودتان بپرسید که این قطعه با باقی متن سازگاری دارد؟ همیشه سعی کنید از استعارهها و تصاویری استفاده کنید که از نظر موضوعی متناسب با محتوای شما هستند و مطمئن شوید (مخصوصاً در حالت اول شخص) زبان و تصاویری که استفاده میکنید با شخصیت (ها) سازگاری داشته باشد. هیچ صحبت نابجا و بیربطی نباید در اثر شما وجود داشته باشد.
مدتی را به گوش دادن به موسیقی، خواندن شعر یا خواندن آثار نویسندگانی که درباره موضوعات مشابه مینویسند، اختصاص دهید. وقتی که در احساساتتان غوطهور شدید، برگردید و داستان خودتان را دوباره بخوانید. آیا احساس توصیف شده با احساس شما موقع نوشتن اثر همسو است؟ آیا در این بین ناسازگاری وجود دارد؟ آیا به نظر شما چیزی در میان نوشتههایتان سر جایش نیست؟ اگر چنین است، آن قسمت را جدا کنید و چکشکاری متن را شروع کنید.