ویرگول
ورودثبت نام
مهرداد قربانی
مهرداد قربانیMim.Qorbani@Gmail.com - @Boredmim
مهرداد قربانی
مهرداد قربانی
خواندن ۲ دقیقه·۲۰ روز پیش

درِ نیمه‌بازِ گذشته

«گاهی فقط یک کلمه، یک اشاره‌ی بی‌هوا کافی‌ست تا همه‌چیز دوباره زنده شود. طرف مقابل نمی‌داند وقتی لحنش رنگ او را گرفته، در ذهن تو چطور طوفان به راه افتاده و حالا باران شدیدی پشت پلک‌هات شروع ‌شده و چند درخت بلند سرو وسط سینه‌ات دارد می‌سوزد. حتی نفس کشیدن هم شبیه قدم‌زدن روی خاکسترهای داغ گذشته می‌شود. انگار بازگشته‌ای به اولین روز آفرینش، قبل از آن حتی، به آشوب ازلی. انگار کسی پرده‌ای را کنار زده باشد و تمام خاطراتِ خواب‌زده از پشت تاریکی هجوم بیاورند. خاطراتی که انگار در کمین نشسته‌اند تا به محض شنیدن نامی کوچک، از گورِ خاموش‌شان برخیزند و تو در آن لحظه فقط می‌ایستی و نگاه می‌کنی، چون راهی برای بستن درِ گذشته نداری.

آب دهانت را قورت می‌دهی و به خودت می‌گویی دلتنگ شو، دلتنگ شو. انگار اگر نگویی، این بغض از گلویت پایین نمی‌رود. خصلت آدم‌هاست که با یاد دوستی‌ها و خوشی‌ها دلتنگ شوند و دل چه می‌داند آن رفیق هنوز هم هست یا نه. دل همیشه دیر می‌فهمد، دیرتر از عقل، دیرتر از زمان، و شاید به همین دلیل زخم‌هایش طولانی‌تر می‌ماند. زخم‌هایی که گاهی حتی به چشم نمی‌آیند اما تمام رفتار آدم را عوض می‌کنند.

برمی‌گردی و چت‌ها را می‌خوانی، جرأت می‌کنی و ویس‌ها را گوش ‌می‌دهی، چقدر خنده در میان‌شان هست، چقدر رهایی و زمان در تمام‌ این خرده‌ریز خاطره‌ها منجمد شده است. می‌فهمی چطور یک مکث کوتاه، یک خنده نیمه‌کاره یا یک جمله‌ی جاافتاده می‌تواند وزن یک فصل کامل از زندگی را روی شانه‌هایت بیندازد. کافی‌ست یک ثانیه گوش کنی تا هزار ثانیه‌ی فراموش‌شده برگردند و صف بکشند جلو چشمت و تو در برابر این صف طولانی هیچ کاری جز نگاه کردن از دستت برنمی‌آید. صدای خنده‌ها باران را متوقف می‌کند، درخت‌ها دوباره قامت‌شان سایه می‌اندازد روی قلبت. و تو برای لحظه‌ای کوتاه حس می‌کنی چیزی درونت دوباره گرم شد، هرچند که دوامش کم باشد.

ما جایی در گذشته، نقطه‌ای روی نمودار زمان هنوز رفاقت داریم با هم. نقطه‌ای کوچک اما سرسخت، که هرچه زمان از کنارش عبور می‌کند، باز هم از صفحه محو نمی‌شود. شاید چون آن نقطه با چیزی عمیق‌تر از لحظه‌ها ساخته شده؛ با تجربه، با حس، با لمس و همین کافی‌ست تا با هر یادآوری کوچک، همه‌چیز دوباره از آن نقطه شروع شود و شروع شدنش مثل برگشتن برق در خانه‌ای خاموش است؛ همه‌چیز یک‌باره زنده می‌شود. حتی اگر نخواهی، باز هم کشیده می‌شوی سمت همان بخش کوچک اما رام‌نشدنی از گذشته. جایی که انگار همیشه منتظر بازگشتت بوده، بی‌آنکه گلایه‌ای داشته باشد. و تو هر بار که به آن نقطه برمی‌گردی، می‌فهمی چقدر از خودت را همان‌جا جا گذاشته‌ای. انگار این نقطه مثل یک درِ نیمه‌باز است؛ نه کاملاً بسته می‌شود، نه هیچ‌وقت کاملاً باز. و همین نیمه‌باز بودنش است که تو را در رفت‌وبرگشت‌های بی‌پایان نگه می‌دارد.»

زندگیخاطراتقصه
۳۱
۲
مهرداد قربانی
مهرداد قربانی
Mim.Qorbani@Gmail.com - @Boredmim
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید