اشتیاقِ شور، طعم گس هوسهای بیاختیار.
شاید باور نکنم که مینویسم این وقایع را. جایی که ایستادهام دیگر اما همین حوالی نیست. راه را بیانتها رفتم. کفشهای کهنه را دور ریختم، سنگهای مانع را دور زدم و آن دریای همراز را هم...
از لب آخرین دیوار شهر پر زدم به آنجا که رویاها را میبافتیم به موی هم و نقشهی فرار از حفرهی آسمانی میکشیدیم.
قدم به قدم تردید،
قلم به قلم یقین،
این دو دوست جدانشدنی، راه را بند میآورند و ما بند را گرفتیم و از آن حفره گریختیم و روانهی دنیای آنطرف رویاها شدیم.
...و ما،
تا انتها نمیایستیم،
که میدویم...
#عکلیلماهی 3>