در ادبیات مسحور کننده فارسی هرجا رویم نامی از باده، مست و مستی آمده. اما چه لطفی در این تحفۀ زیانبار هست؟ که آیا شاعران نامی ایرانی همه در اوقات روز و شب لب خمره میزیستند؟
اول از همه، مِی نه اینکه صرفن نوشیدنیِ حاوی الکل یا چیزی اینچنین، بلکه هرآن چیزیست که آدمی را مست و دیوانه میسازد، و مست نه فقط در تاثیر الکل؛ مست این است که چیزی، هر چیزی، چونان اثری بر تو گزارد که خود نشناسی و جانت به آن بند میشود.
باده را نه همیشه در خمره و بشکه با انگورِ دانه سیاهِ نابِ شیراز سازند، و نه همیشه در شیشه ریزند و یک دم آن را سرکشند، ونه همیشه در میکده یافت و از دست ساقی ستانده شود. گاه باده دانه انگوریست سیاه در چشم یار،گاه جای شُرشُر در جام، صدای دلنشینیست کز حلقوم معشوقی برون آید و گاه جای خیسی ته جام، گیسوان مرطوب دختریست. گاه جای بلع، خواهی ساعتها به آن چشم دوخته تماشایش کنی، گاه با تمام وجود به آن گوش سپاری یا با دستانت نوازشش کنی؛ و بر آن عاشق شوی.
واین عشق را نه تنها بر دخ پریا شوی گاه خواهی عاشق آرامش دریا شوی
عاشقِ نور و امید و گریه در شبهایِ بارانیِ سرد عاشقِ گرمایِ دلبخشِ شنِ صحرا شوی
و همانا این باده و این مستی نه چون شرابی که نوشیده شود حرام است؛ بلکه این عشق، عینِ عبادت است. و چونان که دینی این باده را حرام دارد، دیگر جای ماندن در آن نیست و میر سخت به آن کافر است. و این را بدانید که آن، دینِ واقعی نیست، چونان که برای تعالی باید عاشق شد؛ عاشق و مست همان معبود.
و بدانید که گر عاشق نشوید، دین و ایمان فایده ای به کارتان ندارد.
عج میر عمادِ کِدِرگونی