Miya
Miya
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

چالش آویش | سرگرمی‌های مخدر طور

ویرگولو برای بار هزارم (شایدم ده هزارم یا بیست هزارم) باز میکنم. پستای بخش "جدیدترین پست‌های دوستان" که هیچی؛ اینقدر بی‌کار و علافم که حتی خودم "جدیدترین پست‌ها" هم چیز جدیدی برام نمیاره. چند حتی خودمم از تعداد رفرش در ثانیه‌م به وجد میام.

دیگه این چند وقت اینقدر بیکارم، عه نه بیکار کجا بود؛ اصلاح میکنم.

دیگه این چند وقت اینقدر کار دارم که همه‌ش تو ویرگولم. به قول رستا (شایدم نگین بود) "هر چقدر بیشتر کار داریم، بیکارتریم" (شایدم اصلا جمله‌هه این نبود ولی خب مهم مفهومه به حواشی نمی‌پردازیم!). قشنگ اون روزایی که یه برنامه‌ی سنگین و سخت درسی/ شخصی/ حتی تفریحی دارم سرم بیشتر از هر وقت دیگه‌ای تو ویرگوله.

این چند وقتم دقیقا همین طوری بود. یه برنامه‌ی خوشگل جمع و جور (بخوانید فشرده (صرفا برای کم کردن بار منفی ماجرا ترجیح دادم بگم جمع و جور)) و کارآمد (اینم بخوانید سنگین) درسی داشتم (و دارم) که باید انجامش بدم. منم خیلی قشنگ گفتم خب! وقتشه بالاخره به یه جایی برسم و از این تنبلی مطلق خلاص شم.

قرار بود صبح زود بیدار شم چون صبا کسی بیدار نیست و به محض اینکه اولین آدم توی خونه ضربان قلبش به حدی برسه که بشه "بیدار" صداش کرد نصف تمرکز من به باد فنا میره! روز اول که بدون هیچ مشکلی بیدار شدم. (ناگفته نماند که یودن بدبختو مجبور کردم بیدار شه تا یک: خوابم نبره و دو: بهم بگه "درس بخون!")

تا یه مدت (بخوانید دو روز) همه چیز طبق برنامه پیش رفت و منم خیلی خیلی به خودم افتخار کردم که "به به بالاخره منم عرضه‌ی درس خوندن دارم!" ولی زهی خیال باطل! روز سوم که یودین ولم کرد به امون خدا، ساعت شیش و نیمی که قرار بود بیدار شم کم‌کم (بخوانید توی یک روز) به هفت و نیم و بعدش هشت و نیم تغییر کرد.

بازم همه چیز اوکی بود چون قرار بود اگه از این‌ور دیرتر بیدار می‌شم؛ از اون‌ور هم دیرتر برم سراغ بخش "استراحت مطلق". اما اتفاقی که واقعا افتاد خیلی متفاوت بود از اتفاقی که باید میوفتاد!

به جای هشت و نیم، هشت و چهل و شیش بیدار شدم. این شاید خیلی تفاوت چشمگیری نباشه بنظرتون ولی اگه مثل من از اون دسته آدمای "برای شروع ساعت باید رند باشه!" باشید قشنگ می‌فهمیدم که این شونزده دقیقه تاخیر یعنی مرگ رسمی برنامه اون روز! اون روز دقیقا این اتفاق افتاد: (این "+" همون ندا/صدا/وجدان درونه)

ساعت: 8:46
-اوه ساعت نه ربع کمم گذشته که! ساعت چرا زنگ نزد؟ (ساعت زنگ زد ولی وی خیلی زامبی وارانه و حتی بدون بیدار شدن ساعتو قطع کرد)
+عب نداره! هنوز دیر نیست! ساعت هشت و نیم بیدار می‌شدی همیشه و نُه شروع می‌کردی دیگه! این بارم اگه همین الان پاشی می‌تونی نُه شروع کنی به درس خوندن!
-من الان تا پاشم خودش شده 50 دیقه، یه دست و صورتی بخوام بشورم خودش میشه نُه!
+خب نُه شروع می‌کنی دیگه!
-یعنی صبحونه نخورده برم سر درس؟! کم میارم!
+تو هیچ وقت صبحونه نمی‌خوری!
-به هر حال باید از یه جایی شروع کرد!
+پاشو!!
-من که صبحونه نمیخوام بخورم! نُه پنج کمم بلند شم نه میتونم شروع کنم!
+الان پاشو وگرنه خوابت می‌بره!
-فقط 5 دیقه دیگه می‌خوابم بعدش بلند میشم!
+نه اگه بخوابی به موقع بلند نمیشی!
-چرا بلند میشم.
*خواموش شدن مغز و به خواب رفتن*
+نــــــــــــــــــه!


ساعت: 09:01
-هیچی جای این خواب پنج دیقه‌ایه صبحو نمی‌گیره!
*نگاهی به ساعت می‌اندازد*
-اوههههه نُه گذشت که!
+بهت گفتم! نگفتم؟ گفتم!
-باشه تو خوبی!
+ولی بازم عب نداره الان برو تمام برنامه تو با نیم ساعت تاخیر انجام بده! نُه و نیم شروع کن. نیم ساعت که چیزی نیست.
-ولی دیگه دیره!
*بلند شدن از تخت، آبی به دست و صورت زدن به هر روشی که ممکنه*


ساعت: 09:07
-دیدی؟ تازه هنوز تا نُه و نیم وقتم دارم! هی میگی نمیشه نمیشه!
+عام فکر کنم اشتباه گرفتی! من می‌گفـ...
-به هر حال مهم نیست؛ همه اشتباه میکنن وجدان عزیز؛ شاید بهتره بالاخره به تواناییای من یکم احترام بذاری! حالا چی کار کنم تا نُه و نیم؟ اگه هیچ کاری نکنم خوابم می‌بره!
+هر کاری می‌کنی جان جدت سراغ اون وا مونده نرو!
-موافق! لپتاپو روشن کنم قطعا دیگه خوابم نمی‌بره!
+ولی منـ...
-می‌دونستم بعضی وقتا هم بدرد می‌خوری!
*روشن کردن لپتاپ و ول چرخی در نت به مقدار کافی*


ساعت: 09:21
-خب همه‌جا رو چک کردم و جواب همه رو دادم! تو ویرگولم سر صبح، به جز اون پستای تبلیغاتی و پستای بدرد بدخوری که بدرد من نمی‌خورن پستی منتشر نمیشه! چی کار کنیم؟ ممکنه خوابم بره!
+جان جدت سراغ یه سریال جدید نرو!
-موافقم!
+نـــــه نـــــــــــــــــــــــــــــــه! سریال نـــــــــــــــــــــــــه!
-وا! یه بار گفتی گفتم موافقم دیگه! این ادا اصولا چیه؟ بعدم نمی‌گفتیم خودم نمی‌رفتم سراغ سریال! سریال ذهن آدم درگیر میکنه و منم آدمی نیستم که تا وقتی تمام فصلاشو ندیدم ول کنم!
-آخه دفعه‌ی قبل که گفتی موافـ...
+پس بریم سراغ فیلم!
-چی؟ نــــه! اون دو ساعته!
*دانلود و پلی کردن فیلم دو ساعت و نیمی برای پوشش دادن پنج دقیقه*

ساعت: 11:51
-فیلم قشنگی بود! الان بعد از فیلمی به این قشنگی فقط یه چیزی می‌چسبه! اگه گفتی؟
+(با لحنی نامیدانه) درس؟
-تاب! الان ذهنم درگیر فیلمه نمیشه که درس بخونم! باید اول با استفاده از تاب ذهنمو خالی کنم!
*دو ساعت تاب بازی برای کسب آمادگی لازم برای درس خوندن*
(شاید الان با خودتون بگین که "آخه تاب؟" ولی خب دیگه حقایقو باید پذیرفت من علاوه بر لپتاپ و نت و سریال و فیلم و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه به تاب بازیم معتادم و اگه روزی حداقل یک ساعت روی تاب نباشم روزم شب نمیشه! (تاب برای من یه چیزی شبیه نور خورشید برای فتوسنتز کننده‌هاست))

بعدشم دیگه ناهار و ادامه‌ی روز دقیقا طبق برنامه! (طبق برنامه بعد از ناهار "استراحت مطلقه" چون درسا رو باید صبح خوند.)

روزای بعدشم دیگه با قانون "درسای دیروزو باید می‌خوندی که درسای امروزو بفهمی و حالا که دیروزو نخوندی امروزم خوندن یا نخوندنت زیاد تاثیری نداره" به استراحت گذروندم.


حالا در نظر می‌گیریم نت یه روز قطعه یا لپتاپی در کار نیست؛ چه اتفاقی میوفته؟

آیا این بشر میره و به درسش میرسه؟ اگه فکر می‌کنید "بله" سخت در اشتباهید!
اگه یه روز نت قطع باشه اون حداقل یه ساعت تاب به خودشو طوری تنظیم می‌کنه که حداقل 3 تا 4 ساعت بشه باهاش وقت تلف کرد. برای بقیه‌ی روز هم تلوزیون عزیزتر از جان از پشت بوته‌ها سر میرسه و با یه نگاه مغرورانه قد و بالاشو به نمایش می‌زاره. (وقتی لپتاپ نیست کمتر چیزی هست که بتونه با تلوزیون رقابت کنه پس به محض ورود شرورانه‌ش همه‌ی رقبا از ترس توی لونه‌ی موششون قایم میشن.)

حتی اگه تلوزیون هیچی هم برای نشون دادن نداشته باشه بخاطر غرورشم که شده نمی‌تونه اجازه بده کمتر از سه چار ساعتی که تاب تلف کرد، تلف کنه! برای همین اونقدر با کنترلش و این شبکه اون شبکه کردن آدمو سرگرم می‌کنه که حداقل چار ساعتو پوشش بده.

تا اینجا از روز بیست و چهار ساعته 8 ساعتش رفت. دو ساعت از روزم بذاریم برای وعده‌های غذایی، میمونه 14 ساعت بی‌زمون. از شما چه پنهون؛ مورد داشتیم کل این چهارده ساعت به خواب سپری شده ولی خب در حالت عادی خوابو همون ده ساعت در نظر میگیریم که با احتساب یه ساعت قبل از خواب که طول میکشه آدم خوابش ببره و یه ساعت بعد از خواب که طول میکشه آدم بیدار شه، میشه 12 ساعت.

تمام چیزی که موند 2 ساعته. آیا اگه همین دو ساعت مونده به درس سپری می‌شد، شخص با احتمال خوبی می‌تونست موفق بشه؟ بلی! اما آیا این دو ساعت مونده با درس سپری می‌شه؟ خیر!


حالا سر این دو ساعت چه بلایی میاد؟

در جواب این سوال باید بگم که نمیدونم! رسما این دو ساعت آب میشه و میره توی زمین. قشنگ یه تایم پرته که توش هیچ کاری نمی‌کنم. یعنی یک دوازدهم روز جوری آب میشه که حتی نمیشه ازش برای مصرف مخدر (تاب - تلوزیون) استفاده کرد!


سرگرمی‌هایی که در صورت نیاز میشه بهشون معتاد شد به ترتیب اعتیادآوری:

  • اینترنت
    که خودشه می‌تونه بخش بخش بشه: 1.پیام‌رسانا - 2.ویرگول و امثالهم - 3.پینترست و اینستا وامثالهم - 4.یوتیوب و امثالهم
  • فیلم و سریال
  • گیم
  • آهنگ
  • برای افرادی مثل من، تاب
  • تلوزیون (این با فیلم و سریال فرق داره چون اکثر وقتا معتادین صرفا در حال عوض کردن شبکه‌ن و چیزی نگاه نمیکنن)
  • نوشتن (این یکی هم چیز خوبیه برای معتاد شدن بهش ولی مشکلش اینجاست که خیلی طول میکشه تا بهش معتاد شی ولی یه بار که معتاد بشی دیگه تا ته عمرت نمی‌تونی جدا بشی)
  • کتاب خوندن
  • نقاشی (اگرم مثل من خیلی هنرمندید می‌تونین صرفا به خط‌خطی کردن کاغذ معتاد شید)
  • دایناسور گوگل (این صد در صد گیم حساب نمیشه و صد در صد معتاد کننده‌ست)
  • آشپزی (شاید بگین آشپزی که دیگه اعتیاد آور نیست! ولی خب اگه دو سه روز با تمام مواد لازمی که نیازه توی آشپزخونه تنها باشین می‌فهمین منظورم چیه که میگم اعتیاد آوره.)
  • مرتب کردن (اینم می‌تونه برای فرار از درس اعتیادآور باشه)

(فعلا دیگه چیزی به ذهنم نمی‌رسه ولی اگه چیزی به ذهنم رسید ادیت میکنم و در جای مناسب قرارش میدم)


بر می‌گردیم به جمله‌ی اول پست

ویرگولو برای بار هزارم (شایدم ده هزارم یا بیست هزارم) باز میکنم. بالاخره یه پست جدید توی بخش "جدیدترین پست‌های دوستان" میاد. اونم پست از کی؟ یکی از تلخ‌ترین گیاه‌هایی که تا حالا خوردم، یعنی آویشَن کبیر!
*صدای تشویق حضار*

"عجب مثل اینکه آویش واقعا برگشتی و از اون "های-بای"های همیشگی نیست!"

پست آویشن چیزی نبود جز: *صدای تشویق حضار ولی خیلی کمرنگ‌تر و خواب آلوده‌تر*

https://vrgl.ir/euDl0

(استوپ بزنین برین پستشو بخونین چون من قراره اسپویلش کنم و باید خونده باشین!)

انگار آویشنو خدا از غیب ظاهر کرده بود تا یه پست بنویسه منو بفرسته برم سرم درسم!

پیشنهاد آویشن برای ترک فضای مجازی قشنگ بود. راهکارشم قشنگ بود. ولی تهش که چی بشه؟ اگه از این اعتیاد آدم در بیاد و بره سراغ میکرو جورنالینگ بعد یه مدت کوتاه به اونم معتاد میشی! قشنگ شبیه اینه که یکی از اعتیاد به کوکائین خلاص شه بره سراغ مورفین!

ولی خب نه مثال درستی نیست! چرا؟ چون "اعتیاد به هر چیزی بده ولی اعتیاد به بعضی چیزا بدتر" (نمی‌دونم چرا ولی وقتی داشتم این جمله رو می‌نوشتم یاد اون جمله تو مزرعه‌ی حیوانات افتادم "همه حیوانات مساوی‌اند؛ اما برخی مساوی‌ترند.")

اعتیاد به فضای مجازی صد تا بدی داره اعتیاد به بقیه‌ی چیزا پنجاه‌تا! تازه خلاص شدن از شر اعتیاد به بقیه چیزا به نسبت راه‌تر از خلاص شدن به فضای مجازیه! پس شاید بهتر باشه که از شر کوکائین عزیز خلاص بشیم و به مورفین قناعت کنیم!

آویش گفت که برای رهایی از بند فضای مجازی در اولین مرحله باید مخدرا (اپایی که بهشون معتادین) رو حذف کنیم. من که با لپتاپ کار میکنم تمام اپایی که بهشون معتادم توی این خلاصه میشه:

گوگل کروم عزیز! که حذفشم نمیشه کردش؛ بخاطر کلاسای آنلاین. از واتساپ گرفته تا پینترستم برای من تو همین خلاصه میشه. ولی خب بازم میشه سعی کرد هیچ جا نرفت. پس تصمیم گرفتم از فردا 16 شهریور به مدت یک ماه به کارای کم مضرتر معتاد بشم و برای یه مدت از شر فضای مجازی خلاص بشم.

بعد از یه ماه بر میگردم خوشگل و تر و تمیز یه پست طولانی دیگه از کارایی که این مدت کردم می‌ذارم و اون میکرو جورنالای نوشته شده توی این یه ماهو توش می‌ذارم. (البته همه اینا در صورتیه که موفق بشم از فضای مجازی دوری کنم!)

فضای مجازیمخدرترک اعتیادسرگرمیآویشن
... in that moment I decided, to do nothing about everything
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید