آدمی که نمیتواند هر بار چشم ببندد و به خود، در خیالات و واقعیت، قول دروغ بدهد که همه چیز درست میشود! درست میشود کجاست که این همه آوار را از روی زندگی بردارد! مگر قرار بر این بوده است که همه چیز درست شود که این قول دروغین را با خود تکرار میکنیم؟ درست شدن چه معنا دارد وقتی زندگی رفتن و رفتن است! نه پایانی هست، نه درست شدنی! آدمی چند بار باید تجربه کند که به نقطهای رسیده و آن رسیدن پایان همه چیز نبوده است؟! جز مرگ که جسم را به خاک میسپارد چیزی به به نام پایان وجود ندارد! وقتی پایانی نیست، پس درست شدنی هم در کار نیست! آدمی در این حرکت بیتوقف خود همیشه در حال تغییر است! هیچکس نمیتواند همه چیز را در زندگی کنترل کند که بگوید این درست شدن است! هیچ آدمی نمیتواند به کمال، خود را بشناسد و بسازد که بگوید این نقطه از زندگی همه چیز در ساحل آرامش است! در ساحلی که همه چیز آرام به نظر میرسد، سویی موج خروشان است و در زیر شنهای گرم هزاران چیز هست که آدمی از آنها بیخبر است و روی آنها کنترل ندارد. بهترین و موفقترین آدمها، آنهایی هستند که توانستهاند بخشی از زندگی را که میتوان کنترل کرد را با درستترین انتخاب به مسیری ببرند که فکر میکردند که درستترین است. در این جهان نسبی همه چیز وقتی درست است که در تعادل است؛ تعادلی بین کار و درس، دوست داشتن و دوست نداشتن، بودن و نبودن، حرف زدن و سکوت کردن و بین تمام قطبهای مثبت و منفی! آدمی باید از این ادعای کنترلگری دست بردارد. کمی بپذیرید. آدمی باید بفهمد تنها تلاش کند و خستگی را در آغوش بکشد بدون اینکه به این فکر کند مقصد کی میرسد! مگر چقدر زیست میکنیم که هر لحظه سر بلند کنیم و با نگرانی به انتها، به مقصد بعدی زندگی سرک بکشیم؟!