اندوه من، زندگی رؤیا اگر بود، میتوانستی یک جایش که دلت را به هم میزند، بیدار شوی. نهایتاً یک فریاد و اندکی نفس تنگی برایت باقی میگذاشت. ولی زندگی آنقدرها واقعی است و هر روز آن را به رُخت میکشد که فرصت به واقعیت تبدیل کردن این آرزو را از تو میگیرد. مسیر زندگی آنقدر رخ دادهای غیرمنتظر برای تو دارد که اگر ساعتها خواب را ترجیح دهی و در آن تنها شادی و خوشبختی را پیدا کنی بازهم روزی تو را با تکانی سخت بیدار میکند تا نشان دهد واقعیت از رگ گردن به تو نزدیکتر است.
اندوه من، سختی این زندگی آن جا بیشتر میشود که خوابها و رؤیا بیش از آنکه بازتاب دلخواههای تو باشند، به رنگ واقعیت زندگیت درمیآیند. اگر غم تو را فراگرفته، معشوقهات هم در خواب لباس سیاه به تن میکند، تو را در آغوش میکشد و بوسهاش زهر تلخی را در تو بیشتر میکند. بارها مرگ را در خواب و رؤیا میبینی تا آن حادثه که منتظر توست رخ دهد. زندگی بازتاب انتخابهای ماست، این انتخابها در زندگی گُل میکنند نه در رؤِیاهای وهمآلود!
اندوه من، زندگی واقعی بیش از توان ما سخت و تلخ نیست. شاید این ما آدمها هستیم که بیش از آنکه باید در رؤیاهای کودکی غوطه میخوریم و از یاد بردهایم، مسئولیت همه چیز بر گُرده خود ماست. زندگی واقعی منتظر نمیایستد که تو خود را بزک کنی و به جز خودت در آینه با لبخندی کشدار، او را هم فریب دهی. آخر یه روز خواهد فهمید که بیش از آنکه بدانی به فریب دادن خود معتاد شدهای و این زندگی واقعی است که مسیرش را همانگونه راه میبرد که خود آدم، با او و خود تا کرده است.
اندوه من، آخر یک روز باید پذیرفت آن چیز که میتواند مسیر رود روحمان را هموار یا مسدود کند، قدمهای غلط و درست ما در زندگی است. اگر سنگلاخهای تلخ گیر کرده در روحمان را بیرون نکشیم یا به خرده سنگهایی تبدیل نکنیم. حتماً یک جا مسیر رود را به جایی میبرد که ما را به مردابی راکد و بو گرفته بدل کند. یک روز باید بپذیریم باید کودکیمان را برای خلوت نگهداریم و ما همانیم که هستیم نه آنچیز که در رؤیا تنین آوازهاش جهان را گرفته است. ما باید بپذیریم آدمهای خاکستری زندگی خودمان هستیم با تمام سیاه و سفید که میشناسیم و نشناختهایم! باید رود را به راهی ببریم که باغ زندگی را خندان ببینیم. حتی اگر یک عمر طول بکشد!