مبینا:)
مبینا:)
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

خیالی‌جات🤍

امروز میخواستم یه تغیراتی توی

خونه انجام بدم برای همین اول رفتم سراغ پذیرایی ، از جارو کشیدن شروع کردم تا شستن پرده ها. بعد از اینکه پذیرایی و آشپزخونه رو تموم کردم رفتم سراغ اتاقم ، خیلی بهم ریخته بود.

لباس ها یه طرف ، کتاب ها پخش و پلا و... انگاری بمب ترکیده!

از یه طرفی شروع کردم جمع کردنشون همه لباس هارو جمع کرده بودم که چشمم خورد به شال گردنم که کنار میز آرایشم بود ، خم

شدم بَرِش داشتم و گذاشتم پیش لباس هایی که قراره بشورمشون.

یه نگاه کلی به اتاق انداختم تا بیینم چیزی نمونده باشه که چِشَم

موند روی پلیور طوسی رنگ که انداخته بودمش روی صندلی چوبی سفید رنگ میز تحریرم .

یادمه اینو اولین بار توی کشویِ

کمدت دیده بودمش ، همینکه برداشتَمِش بوی تورو داد.

یواشکی دور از چِشمِت گذاشتم توی کیفم و اونروز بهت نگفتم.

وقتی رسیده بودم خونه اولین کاری که کردم پلیور و گذاشتم روی صندلی چوبی میز تحریرم .

بهت نگفته بودم وقتایی که دلم هواتو میکنه پلیور و تنم میکنم

و انگاری پیشم نشستی و حضورت

رو کنارم حس میکنم، از پنجره که

باریدن برف رو تماشا میکنم حس

میکنم بغلم کردی و توهم داری

باهام رقصیدن برفهارو تماشا

میکنی. چقدر نبودنت رو این روزا بیشتر از قبل حس میکنم!

کاش زود نمیرفتی تا اینجوری دلتنگت بشم. . .🍂🧡

#خیالات_یک_دیوانه

#میم_عین🍂

صندلی چوبی
دختری که نوشتن براش شده مسکن دردهاش🧡؛)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید