نورا·۱ سال پیش97زمستونی که بهار نشداین داستان رو از خاطرات پدر بزرگ دوستم نوشتم که بعد از سالها از عشق اولش صحبت کرد یعنی ماهرخ خانم به قول آقا جون صورتش مثل ماه درخشان بود:)
مبینا:)·۱ سال پیشخیالیجات🤍امروز میخواستم یه تغیراتی توی خونه انجام بدم برای همین اول رفتم سراغ پذیرایی ، از جارو کشیدن شروع کردم تا شستن پرده ها. بعد از اینکه پذیرای…
پامیکس، تلفیق هنر پارسی·۴ سال پیش10 اشتباه رایج در چیدمان منزل که باید از همین حالا اصلاح کنید!بدون شک خانه مکانی برای آرامش و به اصطلاح ریلکس کردن شماست، پس باید برای محل استراحت خود بهترین دکوراسیون و چیدمان را در نظر بگیرید. در وهل…
علی خالقی·۶ سال پیشیک دقیقه - صندلی چوبیشبها روی صندلی مینشست و ضربات ساعت رو میشمرد، از یک تا دوازده. بعد از ضربه دوازدهم، کتاب رو از روی میز برداشت و با صدای بلند شروع به خوندن کرد؛ داستان عشق یه پیرزن و صندلی چوبیش.پستچی طبق عادت زنگ خونه رو فشار داد ولی کسی درو باز نکرد. دیگه نیازی به زنگ زدن نبود، پیرزن بالاخره مُرد.