مبینا:)
مبینا:)
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

[ یک عاشقِ لوتی مرام ]


چهار ماه پیش بود!

قضیهٔ عاشق شدناشون رو تقریباً دیگه اهل محل هم میدونستن.

فکر کنم تنها کسی که از قضیه این دو نفر یعنی ( همایون و ریحان ) در جریان نبود ، خواجه حافظ شیرازی بود.

چهار ماه پیش، غوغایی تو محل افتاد. وقتی آسید میرزا پدر ریحان فهمید که یه نفر شده خاطرخواهِ تک دخترش، کم مونده بود یه لشکر واسه خودش دست و پا کنه و بره به میدون جنگ با اون شازده!

طفلکی همایون!

نمیدونست از بد روزگاره یا خوب روزگار، که بعد عمری لوتی‌ـگری، عاشق شده باشه!

اونم کی؟!

تک دختر آسید میرزایِ کیوانی، «ریحان».

طفلکی همایون از وقتی دیده بودتش، دیگه دلِ بی صاحابش آروم و قرار نداشت.

قلب لاکردارش فقط یک چیز میگفت و میزد؛ «ریحان».

نمیدونست که دل بستن به کسی، کار درستی هست یا نه؟!

گاهی اوقات فکر اینکه ریحان دوسش نداشته باشه ، میشد عذاب روحش!

ولی کاش میدونست که این ریحان خانوم هم عاشقشه!

هرچند که دیر فهمید! دیر فهمید و دست تقدیر زندگی این دو نفر رو از هم جدا کرد.

پدر ریحان، آسیدمیرزا، ریحان رو به یک پولداره اصل و نسب داره درباری دادتش و همایون هم، زندگیش از بعد سر و سامون گرفتن ریحان ، داغون شد و زیرورو.

خلاصه که آره!

زورِ تقدیر، از عشق بیشتره!

بیخودی نباید باهاش بجنگی. چون بدجوری میزنتت که خودتم نمیفهمی از کجا خوردی!


#میم_عین🌱

عاشقطفلکی همایونماه پیش
دختری که نوشتن براش شده مسکن دردهاش🧡؛)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید