وقتی اولین بار موس کامپیوتر معمولی رو دستتون میگیرید، استایل و تجربه کاربری عجیبی بهتون میده. یه موش موشکی که با لیز دادنش رو زمین چیزها رو کنترل میکنه. اما یه چیز خیلی بلند درش داد میزنه: «این محصول صرفا برای افراد راست-دست طراحی شده و هیچ برنامهای برای راحتی افراد چپ-دست نداریم و نخواهیم داشت.» در ادامهاش هم احتمالا سرت داد میردن:«ناراحتی؟ کار کردن با دست راست رو یاد بگیر!»
نسیم نیکلاس طالب توی کتاب «قوی سیاه» از پدیدهای نام میبره که ممکنه شما قوی سیاه ندیده باشید ولی دلیل بر عدم وجودش نیست. به عبارتی همه چیز خیلی روتین و معمولی و طبق انتظارات و نتایج قبلی پیش نمیره. ممکنه تمام قوها،دوستان،افراد،کارها و... زندگیتون تا الان سفید باشه ولی یه روزی به یه قوی سیاه برخورد میکنی.

حالا یه عده این کتاب رو دست گرفتن محکم تو سر بقیه میکوبن که آقا ببین قوی سیاه داریم، ببین من تو راهی که کسی موفق نشده، موفق میشم. ببین من رکورد میزنم، ببین پولدار میشم!!! ولی خب خود همین آقای طالب عبارت «Mediocristan» معرفی میکنه که به معنای اینه که اکثر کارهای ما در همون بازه میانگین میمونه و مثل آدمهای ساده نباید انتظار معجزه یا شگفت انگیز نسبت به هر پدیدهای که در زندگیمونه داشته باشیم.
در آمار و احتمال پدیدهای داریم به نام «بازگشت به میانگین» چیزی که باعث شد زلاتان جای رئال مادرید به یونتوس بره. اما چی هست؟ اینه که شما ممکنه یکی یا دو بار یا تعداد دفعات کم یه کار خارق العاده انجام بدید؛ ولی در اکثر مواقع میانگین خودت رو نشون میدی. مثلا در آزمونهای قلم چی یا... ممکنه یه بار تراز بالا بگیری ولی میانگین ترازت مهمه. ممکنه یکی دو بار ورزش سنگین کنی ولی اون پیوستگی در ورزشت مهمه. ممکنه مثل زلاتان دو سه تا گل قشنگ بزنی ولی اکثر موارد در آفساید میمونی...
و با این متن طولانی متن غیرتفکر نقادانه خودم رو توجیه میکنم که اکثر کارهایی که میکنیم به میانگینمون بستگی داره. این پدیده هیچوقت احتمال اتفاق عجیب رو رد نمیکنه بلکه میگه نباید با دست روی دست گذاشتن منتظر اتفاق خوب بمونی تا تو رو با خودش ببره.
یه عبارت قشنگی که مد شده بود تحت عنوان «رد فلگ» و «گرین فلگ». شاید اگر به تفکر نقادانه و رویکرد فلسفی برگردی، قضاوت کردن آدمها از روی چندتا نشونه کار درستی نباشه؛ ولی این پدیده پرچم سبز و قرمز به ما یادآوری میکنه یه سری بزنگاه هست که تو هرچقدرم روشن فکر و Intellectual باشی بازم نمیتونی این پدیده رو نادیده بگیری و فرد به میانگین خودش باز میگرده. برای مثال مردی که بد عصبی میشه، شاید در کل آدم خیلی عصبانی نباشه ولی با این کارش به ما میگه احتمال اینکه وسط دعوا کارهای غیر منطقی بکنه خیلی بالاست. یا مثلا «ورزش کردن» و «اهمیت به تندرستی» یکی از گرین فلگترین سبزهاست چرا که اون از اولین دارایش که بدنشه به خوبی مراقبت میکنه پس میانگینوار از بقیه چیزها هم مراقبت میکنه.

شاید مهمترین چیزی که باعث شد این نوشته رو بنویسم ویژگی بود که در افراد میدیدم و به کرات تکرار اون رو تجربه میکردم. «افراد بدقول در هر شرایطی بد قولن.» جمله خیلی سادهای که برای ما یادآوری میکنه تخممرغ دزد اجازه دزدیدن شتر مرغ رو هم به خودش میده. مهم نیست که شرایط خوب باشه یا بد، قضیه مهم باشه یا بیاهمیت، افرادی که به راحتی قولشون میشکنن در ادامه استواری خوبی در مسیر ندارند. به معنای ساده شاید در چندین موارد درست عمل کنند ولی در طولانی مدت به میانگین خودشون بر میگردند. (البته معکوس این قضیه درست نیست. یعنی قاعدتا افراد خوش قول در هر شرایطی خوش قول نیستن)

احتمالا هنگام خوندن این متن با خودتون گفتید چه چیز پیش پا افتادهای! اما همین پیش پا افتادگی باعث میشه ما به اون توجه نکنیم. شاید نزدیکترین ضربالمثل ایرانی به این قضیه «گندم از گندم بروید، جو ز جو» باشه. ما واقعا خیلی وقتا دقت نمیکنیم اصل قضیه چیه و چه چیزی از اهمیت بیشتری برخورداره. در یک تمرین خیلی ساده وقتی از زوجین بپرسین چرا ایشون پارتنرته به ریزترین جزئیات مثل لاله گوش و خال لب و... اشاره میکنن ولی هیچکسی نمیگه «شاید چون شانس آشنایی داشتیم؟» بازگشت به میانگین وقتی به دردمون میخوره که وقتی خیار میکاریم انتظار میوه هلو نداشته باشیم. وقتی یه کار عادی رو شروع میکنیم انتظار رویایی نداشته باشیم. وقتی با یه کسی که ردفلگ داره وارد رابطه میشیم، انتظار ناپدید شدن یا حتی تعمیر اون رد فلگ رو نداشته باشیم. مار کبرا هرچقدرم اهلی بشه بازم نیش میزنه چون به میانگیناش بر میگرده. آدم مضطرب هرچقدرم قرص بخوره بازم به میانگیناش بر میگرده.
خیلیها فکر میکنن باید یه ترازو یا خطکش دستشون بگیرن و همه رو از دم زیر تیغ قضاوتهاشون بگذرونن و هرکس که به استانداردها نرسید مشکل داره پس تو سرش بزنن و ازش دوری کنن. نه آقاجان، قرار نیست چون افراد به میانگینشون بر میگردن، ما با اونها بد رفتاری کنیم. شاید حتی اون چیزی که دیدیم یه نشونه کوچیک بوده و در ابعاد بزرگتر اصلا قضاوت ما اشتباه بوده باشه. هرکسی یه کتابه و ارزش خونده شدن داره. به افراد فرصت بدیم. نه همه قوها سیاهاند، نه همه قوها سفید.

افراد به صورت کلی به میانگین اخلاقی خودشون بر میگردند.گهگاهی شاید سینوسی عمل کنند ولی در اکثر مواقع یه رویکرد یکسانی دارند. قرار نیست بقیه رو قضاوت کنیم و یه نسخه یکسان براشون بپیچیم. ولی قراره یاد بگیریم زندگی یک ماراتونه: صرفا اول یا اخرش مهم نیست بلکه اون میانگین سرعت شما در مسیر مهمه.
پی نوشت یک : اگر دقت کنید افرادی که موفق شدن پدر مادر پولداری داشتن. نتیجه؟ اونها میانگین بالایی داشتند پس برای همین تونستند بالا بالا بپرند. داشتن میانگین بالا به شما کمک میکنه حتی در صورت شکست به خاک سیاه نشینید.
پی نوشت دو: یکی از راههایی که میشه بچهها رو راضی کرد تا جای حیوون توی خونه نیست همین قضیه بازگشت به میانگینه. بگذارید حیوون توی طبیعت باشه.