ویرگول
ورودثبت نام
محمدمعین محمدی
محمدمعین محمدیبه دنبالِ تعریف شکل بنیادِ غم و لبخند به هیبت شعر؛ در کنارش علاقه مند به هرچه هنر هست...
محمدمعین محمدی
محمدمعین محمدی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

آوای خیال سر

روانه ام به سویِ مرگ به سوی اشکِ بی حساب

بیا بگیر همین کمی که مانده جان به احتساب


شرابِ عمرِ من سیاه، همیشه تار، همیشه تلخ

مدفن بغض خفته است؛ امید مرده و سراب


به جرم و جور چه دلا؟ پرم ز بغض و آه عشق

گناه من بُوَد کدام؟ از این جهانِ پر عذاب


هوای دل، از آتشِ نگاه تو گرفته است

بیا ببین که مرده ام، چو پیکری به روی آب


همه جهان من تویی، بهارِ سال عمر من

به خوابِ تلخ عمر عشق، بکِش مرا از التهاب


همیشه می کُشَم خودم، پرسشِ آرزوی خود

نمیرسم به پاسخش، نمیرسم به آن جواب


سخره بگیرد او مرا گریه ی تو ز روی چیست؟

اینهمه، تصویر کمی‌ست ز لحظه ای حال خراب


شفاگرش فقط تویی بیا بگیر دستِ من

امید وصل واهی ات چونان خیال، شبیه خواب


به سر رسد شبی همی، تمامِ زجر و درد من

برون رود ز رویِ سر، حجابِ درد و هر نقاب


✍ محمدمعین محمدی

🥀 شرابِ تلخ زندگی

▫️ Menly Name

🆔 @moeinly

عشقسعدیشعرمعین
۱
۰
محمدمعین محمدی
محمدمعین محمدی
به دنبالِ تعریف شکل بنیادِ غم و لبخند به هیبت شعر؛ در کنارش علاقه مند به هرچه هنر هست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید